بر غدير چه گذشت ؟
بسم الله الرحمن الرحيم
بر غدير چه گذشت ؟
در غدير حدود صدهزار تن از مسلمانان حضورداشتند و مشاهده كردند كـه پـيـامـبـر بـا جـمـلاتى رسا و بدون كمترين ابهام على(ع) را هـدايـتـگر امت, سرپرست و زمامدار مسلمانان و جانشين خود معرفى فـرمـود. نـخـسـتين تبريك گويان به على(ع) عمربن خطاب و ابوبكر بـودنـد(1). پـس از رحـلت پيامبر(ص) در حالى كه هنوز پيكر مقدس رسـول خـدا(ص) دفن نشده بود مردم در پايمال كردن حق على(ع) پيش تـاخـتـند كه گويا پيرامون منزلت على(ع) كمترين سخنى از هيچ كس نـشـنـيـده اند و پيامبر آن سخنان را در تاءكيد بر جايگاه على(ع) بـيـان نكرده است. امروز نيز اين كج روى براى بسيارى باقى است. اما آيا مى توان در كوشش پيامبر براى معرفى جايگاه على(ع) ترديد كـرد؟ آيـا رسـول خـد(ص) از بـيراهه روى مردم پس از خود با خبر نـبـود؟ در صـورت اطـلاع, چـه تدابيرى انديشيد تا رويدادهايى كه مى دانيم پيش نيايد؟
اين وقايع به چه سبب تحقق يافت؟
شك نيست كه رسول خدا(ص) از همه آن مسايل با خبر بود. او حتى در روزهـاى پـيـش از رحلت, فرمود: بزودى فتنه ها همچون امواج تاريك شـب (بـه سـوى امت من) روى مىآورد. آن حضرت پيش بينى هاى فراوان ديـگـرى نـيز كرده كه منافقان بيشتر آن را خنثى ساختند. چه بسا بـه سـبـب هـمـان تاءكيدها و پيش بينى ها بود كه منافقان ورزيده مـديـنـه بـيـشـتر از قبل مانع اجراى فرمانهاى حضرت شدند. بدين تـرتـيـب, بايد به فراموشى سپردن غدير را به عواملى ديگر مربوط دانست كه اين گفتار بدان مى پردازد.
پيشگيرى از انتشار فضايل على(ع)
1 ـ حـقـيـقت آن است منافقانى كه پيرامون پيامبر را احاطه كرده بـودنـد و گاه خويشتن را به پيامبر منسوب مى دانستند, از ديرباز هـرگاه رسول خدا(ص) مى خواست از فضايل على(ع) حقيقتى نقل كند به شـيوه هاى مختلف از انتشار آن جلوگيرى مى كردند. در صحيح بخارى و مـسـلـم دهها روايت نقل شده كه در همه آنها چنين آمده است: چون سـخـن پـيامبر بدينجا رسيد عده اى فرياد كردند يا تكبير گفتند و نـگـذاشتند حضرت سخنش را به پايان برساند.(2) اين توطئه ها چنان نـيـرومـنـد بـود كـه در بـاز گـشـت از حجه الوداع چون آيه ((يا ايـهـاالـرسول)) نازل شد, رسول خدا(ص) نخست در ابلاغ آن به مردم درنـگ كـرد. زيرا بيم داشت كه رياست جويان فرصت طلب با اعتراض, مانع پذيرش عمومى شوند يا توطئه اى عليه وى به اجرا گذارند. (3) بدين منظور, نويد الهى بر پيامبر نازل گرديد كه:
((والـلـه يعصمك من الناس)) تو ماءموريت خويش را به انجام رسان و در هـر حال خداوند تو را از (شر توطئه هاى) مردم حفظ خواهد كرد.
بـا اين حال, پس از ابلاغ پيام, چهارده تن از همراهان حضرت باهم پـيـمان بستند كه هرطور شده نگذارند خلافت پس از رسول خدا(ص) به عـلى(ع) برسد. آنگاه طرح ترور پيامبر را قبل از رسيدن به مدينه به اجرا گذاشتند كه بى نتيجه ماند.(4)
دستهاى توطئه
2 ـ شـمـار حـاضران در غديرخم حدود صد هزارتن ياد شده است. عدد افـرادى كه در آن واقعه حضور داشتند و به مدينه بازگشتند بسيار كـمـتر از اين رقم بود. در اين ميان, برخى زن و عده اى سالخورده بـودنـد و در هـيچ يك از صحنه هاى اجتماعى حضور نداشتند تا نقشى ايـفـا كـنـند. گروهى نيز منافقان و رياست طلبانى بودند كه عهد بـسـتـه بـودنـد بـكـوشـنـد زمـامـدارى پس از پيامبر(ص) به على بـن ابى طالب(ع) منتقل نشود. بخوبى معلوم است كه اين گروه فرصت طـلـب بـه طـور طبيعى مى كوشيدند تا آنجا كه ممكن است با تبليغ, تـوطـئـه, تـهديد يا تطميع, شاهدان ماجراى غدير را به سوى خويش جـلـب كنند و يا دست كم به بى طرفى وادارند. چنانكه حوادث پس از رحـلت رسول خدا نشان داد اغلب شاهدان غدير طرفدار خلفا شدند يا دسـت كم بى طرف ماندند. با همه اينها, از آنجا كه خفقان آن ايام بـسـيارى از حوادث آن روزها را پنهان داشته يا دگرگون ثبت كرده اسـت, بـعـيـد نـيـسـت عده اى سر به مخالفت برداشته و سركوب شده بـاشـند. چنانكه شواهدى نيز اين امر را تاءييد مى كند. وقتى نقل حـديـث پـيـامـبر پيرامون مسايل اخلاقى و احكام براى مدت صد سال مـمنوع باشد, طبيعى است كه اخبار سياسى و اجتماعى آن دوران همه بـه سـخـتـى بـه نـسل بعد منتقل شود و چه بسا گروههايى از مردم مـديـنـه بـا يـاد آورى غـديـر بـه مـخالفت با غاصبان حق على بن ابى طالب(ع) پرداخته, سركوب شده باشند.
موضع گيرى مردم
3 ـ اهـالـى مـدينه در برابر منزلت الهى و سياسى على بن ابى طالب چـنـد گروه بودند. كسانى چون مقداد و سلمان وابوذر تا پايان از جـانـبـدارى خود دست بر نداشتند و تا امام با مخالفان خود بيعت نـكـرد تن به بيعت ندادند. بعد از آن نيز پيوسته زير نظر بودند و گـاه بـا شـكنجه به سكوت واداشته مى شدند. گروهى سازمان يافته ديـگـرى بـود كـه بـه دلايـلى كه بر خواهيم شمرد در انتظار رحلت پـيـامـبراكرم(ص) به سر مى بردند تا حكومت را به دست گيرند. جمعى نـيـز مـسـلمانان عادى بودند كه چندان به امور سياسى و اجتماعى كـارى نـداشـتـند و ايمان به اسلام نزد آنها جز ترك برخى گناهان نبود.
حركتهاى مرموز
4 ـ روز رحـلـت پـيـامبر در مدينه را بايد شديدترين ايام حزن و حـيـرت مسلمانان ياد كرد. در آن روز, جز عده اى كه در كمين چنين فرصتى به سر مى بردند, بقيه سخت گرفتار ماتم و بهت گشته, بيمناك آيـنـده خود و اسلام بودند. آن روزها عده اى ادعاى پيغمبرى كرده, در پـى فـرصـتـى براى حمله به مدينه بودند. گروهى از قبايل غير مـسـلـمان شبه جزيره يا كشورهاى همسايه نيز با اين فرصت طلبان, هـم انـگيزه و هم راءى بودند. در اين زمان, عاقلانه ترين كارى كه به ذهن مردم ساده انديش مى رسيد اين بود كه در مقابل ناآراميهاى احـتـمالى شهر, آرامش و انزوا اختيار كنند و نامطمئن از پيروزى كسى, به مخالفت با ديگرى برنخيزند. اين مردم هنوز سابقه جنگهاى داخـلـى عـرب را از يـاد نبرده بودند كه گاه براى به دست آوردن چـراگـاه حـيواناتشان سالها به كشتار يكديگر مى پرداختند. سر در گمى مردم مدينه در آن روز وصف نشدنى است.
وفـات پـيامبر براى بيشتر مردم كاملا در باور نمى گنجيد; تا آنجا كـه انـكـار وفـات او مـمـكن مى نمود. در اين موقعيت, براى فرصت طـلـبـان, بهترين زمان براى نيل به بزرگترين مقاصد سياسى فراهم بـود, بـه خـصـوص اگـر از سـالـها پيش در انديشه اين روز به سر مـى بـردنـد و بـرايش نقشه داشتند. جز توطئه گران هيچ مسلمانى بـاور نمى كرد كه عده اى در آن ساعات, پيكر مطهر پيامبر(ص) را بى غـسل و كفن رها كرده, به دنبال اخذ راءى و بيعت براى رياست خود بـاشند. شايد هم مى انديشيدند اگر كسى در پى اين مقاصد باشد, جز شـرمـسـارى و شكست چيزى به دست نمىآورد. افزون بر اين, آن گونه هـم دورنـگـر و چـاره انـديش نبودند تا حركتهاى مرموز را بزودى شـنـاسـايـى كـنند و براى جلوگيرى از آن, تصميم فورى گيرند.
بـراى آنـهـا نـيـز كـه بـه مـنـزلـت اهـل بـيـت(عليهم السلام) و امـيـرمـومنان(ع) آشنايى داشتند باور اينكه عده اى اندك بخواهند بـر مـنـاصـب آنـان تـكيه زنند, بسيار دور و دشوار بود; حتى تا مـدتـهـا كسانى نمى توانستند بپذيرند كه فرزند ابوقحافه زمامدار مـسـلـمـانـان شده است و فرزند ابوطالب عزلت نشين خانه. يعقوبى مـى نـويـسـد: چـون جـنـجال بيعت با ابوبكر بالا گرفت, ((براء بن عـازب)) بـا تـعجب و حيرت به خانه بنى هاشم آمده, گفت: باابوبكر بـيـعت شد! آنان گفتند: مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد.
مـا بـه مـحمد(ص) سزاوارتريم. پس عباس گفت: به خداى كعبه, چنين كـردنـد!(5) ابن ابى الحديد مى نويسد: در همان روزهاى سقيفه كسى از بستگان على(ع) اشعارى در مدح او سرود كه ترجمه آن چنين است: هـرگـز فـكـر نـمـى كـردم رهبرى امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب كنند…(6)
ترفندها براى همراه سازى مردم
5 ـ از آنـجـا كـه رويـدادهـاى پـس از رحلت پيامبر اغلب از طرف مـخـالـفـان شـيـعه نگاشته شده است و پس از آن نيز بيشتر تاريخ نـگـاران, عـنـاصـر وابـسته به دربار خلفا بودند, كشف حقايق از لابـه لاى آن اخـبـار امـرى دشـوار اسـت و بـر همين اساس, به درستى نـمـى توان دانست كه بعد از رحلت رسول اكرم(ص) آنها كه حكومت را بـه دست گرفتند, كردار خويش را چگونه توجيه كردند و به مردم چه گـفـتند! آيا مردم بيعت خود با على بن ابى طالب(ع) در غدير را فـراموش كرده بودند؟ آيا با خود نمى گفتند چگونه آن بيعت را نقض مـى كـنـنـد؟ مگر نه اين است كه عرب براى بيعت و عهد خود بيش از چـيـزهـاى ديـگر اهميت قائل بود؟ بنابراين, رفتار خود را چگونه تـوجـيـه كردند؟ آيا ابوبكر و عمر از اولين كسانى نبودند كه در سـرزمين غدير با على(ع) بيعت كردند؟ با اين حساب در انظار عموم چـگـونه توانستند رفتار خود را تا اين حد قانونى نمايش دهند يا دسـت كـم بـر خلاف سفارش پيامبر ندانند؟! انصار چه فكر مى كردند؟ آنـهـا براى اقدام خود چه بهانه اى داشتند؟! آنچه مى توان گفت ايـن اسـت كـه از هـجـدهم ذىحجه تا 28 ماه صفر سال يازدهم هجرى رخـداد حـوادث حاكى از آن است كه عده اى زمينه هاى به خلافت رسيدن عـلـى بن ابى طالب(ع) را ناهموار ساختند و چه بسا در اين باره با گـروهـى به گفتگوهاى سرى پرداختند. هرچه هست, وقتى رسول خدا(ص) وفـات كـرد, دسـت كـم برخى از مردم, حتى آنان كه با خليفه جديد بـيـعت كردند, گمان نمى بردند اين بيعت به معناى ((غصب مقام على بن ابى طالب(ع))) است.
شـايـدهـم بـه آنها چنان نمايانده بودند كه آنچه در غدير بر آن تـعـهـد سپرده اند تعهدى لازم الاجرا نيست يا تعهد امروز به معناى نـقـض تـعـهـد غدير نيست. بدين معنى كه خليفه اى كه امروز با او بـيـعـت مى شود مجرى حكومت است نه رهبر امت. بنابراين, مى شود كه رهـبـر معنوى فرد ديگرى باشد و مجرى كارها شخص ديگر! اما بيشتر چـيزى كه به طور رسمى, پس از رحلت پيامبراكرم(ص), بهانه سرپيچى از بـيـعـت غـديـر شمرده مى شد, ادعاى عمر و ابوبكر مبنى بر نسخ فرموده رسول خدا(ص) بود.
ابـان بـن ابى عياش مى گويد: امام باقر(ع) فرمود: ما اهل بيت از سـتـم قريش و متحد شدنشان عليه ما و كشتن, چه چيزها ديده ايم, و شـيـعيان و دوستداران ما چه ها ديده اند؟! پيامبر(ص) از دنيا رفت در حـالـى كـه در بـاره حـق مـا اقدام فرموده بود و به اطاعت ما فـرمـان داده و ولايـت مـا را واجب كرده بود و به مردم خبر داده بـود كه ما صاحب اختيارتر از خود آنها بر ايشانيم و دستور داده بود كه حاضرانشان به غايبان برسانند.
آنان بر ضد على(ع) متحد شدند. آن حضرت هم با آنچه پيامبر(ص) در بـاره او فـرمـوده بود و عموم مردم شنيده بودند, در مقابل آنان اسـتدلال كرد. گفتند: درست مى گويى, پيامبر(ص) اين را فرموده است ولـى آن را نـسـخ كـرده و گـفته: ((ما اهل بيتى هستيم كه خداوند عـزوجـل مـا را بزرگوار داشته و انتخاب كرده و دنيا را براى ما راضـى نـشـده اسـت و خـداونـد نـبـوت و خـلافـت را بـراى ما جمع نـمـى كـنـد.))(7) چـهار تن بر درستى سخن او گواهى دادند: عمر و ابـوعـبيده و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى حذيفه. اينان مساءله را بـر مـردم مـشـتبه كردند, مطلب را بر آنان راست جلوه دادند. ايـشـان را بـه عـقب برگرداندند و خلافت را از جايى كه خدا قرار داده بود, خارج كردند.
بـر ضـد انصار با حق ما و دليل ما استدلال كردند و خلافت را براى ابـوبـكـر مـنـعقد ساختند. ابوبكر هم آن را به عمر برگرداند تا كـارش را جـبـران كرده باشد.(8) به سبب همين پندار بود كه وقتى بـعـدهـا على(ع) و فاطمه(س) از انصار كمك خواستند, آنها گفتند:
اى دختر پيامبر(ص) (اين كار گذشت) ما با اين مرد (ابوبكر) بيعت كـرديـم. اگـر پسرعموى شما پيش از اين بيعت از ما بيعت مى خواست مـا جز او با ديگرى بيعت نمى كرديم! على(ع) در جواب آنها مى گفت: آيـا بـايـد جـنازه پيامبر را در خانه اش واگذارم, به كار غسل و كـفـن و نـماز و دفن جسد مباركش نپردازم و از خانه بيرون آيم و بـا مـردم در كـار حكومت به كشمكش مشغول شوم؟!(9) گويى آنان با اعـتـقـاد بـه مـقام على بن ابى طالب(ع) به رياست كسى راءى داده بودند و ديگر نمى توانستند راءى خويش را باز ستانند!
مـعـلـوم نـيـست كه همه حاضران در غدير, در روز تشكيل سقيفه چه مـى پـنـداشـتند؟ شايد برخى را با اين توجيه, گروهى را با توجيه ديـگـر, عـده اى را بـا تـهـديـد و كسانى را با تطميع راضى كرده بـاشـنـد. امـا رفـتارهاى نابخردانه جمعى از مردم پس از سقيفه, حـاكى از آن است كه خام كردن اين دسته از مردم براى گردانندگان سقيفه چندان مشكل نبوده است.
چشم به تصميم امام(ع)
6 ـ پـس از هـمدستى توطئه گران در غصب خلافت اميرمومنان على(ع) و رسـمـيـت يـافـتـن زود هـنـگـام خـلافت ابوبكر, بيشتر دوستداران اهـل بيت(عليهم السلام) چشم به تصميم امام داشتند و چون آن حضرت را مـاءمـور بـه صـبـر و در تـنگنا ديدند, نا اميد از هر اقدام نـتيجه بخش, مهر سكوت بر لب زدند و شيوه بى تفاوتى پيمودند. اين مـوضـع گـيرى, پايه هاى حكومت را استوارتر كرد, جراءت آنان را در هـتـك مقام اهل بيت(عليهم السلام) افزون ساخت و رفته رفته كار به جـايـى رسيد كه دم زدن از حق على ابن ابى طالب(ع) جرم شناخته شد. چـون بـشـيربن سعد انصارى استدلالهاى امام على(ع) را شنيد, گفت: اى ابـوالـحـسن, اگر مردم اين كلمات را قبل از اين از تو شنيده بـودنـد هيچ كس بر تو اختلاف نكرده, همه با تو بيعت مى كردند; جز آنـكـه تو در خانه نشستى و مردم گمان كردند كه تو به خلافت نياز ندارى!
كينه ها و حسادتهاى پنهان
7 ـ يـكـى از عـمده ترين دلايل سكوت مردم در مقابل پايمال شدن حق امـيـرمـومـنـان(ع) كـيـنـه و حـسادتى بود كه قبايل عرب, بخصوص مـهـاجـران, از او داشتند. رسم قبايل چنين بود كه اگر از قبيله آنـان كـسى كشته مى شد, همه آنان و قبايل هم پيمان وظيفه داشتند از قبايل يا قبيله قاتل انتقام گيرند. هر چند اين رسم جاهلى پس از اسـلام بـى اعـتبار شد, ولى آثار آن هنوز باقى بود. آنها توان انـتقام جاهلى را نداشتند اما دلهايشان از كينه پاك نشده بود و اگـر كـسى اين اندازه به قبيله اش دلبستگى نداشت با عرب و عصبيت عربى بيگانه شناخته مى شد.
ايـن در حـالى بود كه بيشتر قبايل در نبرد با رسول خدا(ص) شركت كـرده, فـرد يـا افرادى از آنها به دست على(ع) يا بنى هاشم كشته شـده بـودنـد. از سـوى ديـگـر از دير باز همه قبايل مكه, بخصوص قـريـش, بـه نـوادگـان هـاشم و كمالات ايشان حسد مى ورزيدند و از ايـنكه آنان مناصب اجتماعى را برعهده دارند رنج مى بردند و براى زمـانـى كـه ايـن مـنـزلـت و منصب از ايشان سلب شود, روز شمارى مـى كـردنـد. سـرانجام زمان بروز كينه و حسادت فرا رسيد, تعصبات قبيله اى بيدار شد و قدرت طلبان به مراد خويش دست يافتند.
بـلاذرى مـى نـويـسـد: ((حباب بن منذر)) كه خود از انصار بود, در مـاجـراى سقيفه گفت: ما چون در جنگها پدران اينان (مهاجران) را كشته ايم از ما انتقام خواهند گرفت.(10) وقتى انصار به سبب كشتن پـدران مـهـاجـران از آنـان بـهـراسند, پس امام على(ع) بايد در انـتـظار خشن ترين برخوردهاى قريش به سربرد; زيرا در ((بدر)) به تـنـهـايـى نـيـمى از كشتگان قريش را كه هفتاد تن بودند به قتل رساند. طـبرى مى نويسد: زمانى عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: مى دانى چرا قـريـش از خـانـدان شما جانبدارى نكردند, در حالى كه پدرت عموى پـيـامـبر(ص) و تو پسر عموى او هستى؟… زيرا قريش مايل نيستند اجـازه دهـنـد نـبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود. براى اينكه بـديـن وسـيـلـه احساس غرور و شادمانى خواهيد كرد.(11) عرب حتى رسـول خدا(ص) را نيز به سختى تحمل كرد. سران برخى از قبايلى كه به آن حضرت ايمان مىآوردند, آشكارا اظهار مى داشتند:
حـالا كه قدرت عرب به تو روى كرده است, به تو ايمان خواهيم آورد به شرط اينكه ما را جانشين خود كنى! امام على(ع) خود در تاءييد ايـن نظر مى فرمايد: ((… عرب از كار محمد(ص) متنفر بود و نسبت بـه آنـچـه خداوند به او عنايت كرده, حسادت مى ورزيد… آنها از هـمان زمان حضرت كوشيدند تا كار را پس از رحلت آن حضرت, از دست اهـل بـيـت او خـارج كـنند. اگر قريش نام او را وسيله سلطه خويش قـرار نمى داد و نردبان ترقى خود نمى ديد, حتى يك روز پس از رحلت آن حضرت خدا را نمى پرستيد و به ارتداد مى گراييد.(12)
ديگر عوامل
8 ـ حـقـيـقـت آن است كه ميان سكوت مردم در روزهاى نخست برپايى سـقـيـفـه و زمـانـهاى بعدتر اندكى تفاوت است. در روزهاى نخست, افـزون بـر عـوامـلى كه بر شمرديم, عامل وحشت مردم را نبايد از يـاد بـرد. از آن هـنـگام كه در زمان حيات پيغمبر(ص) حضرتش خود نـتوانست جلو جسارت برخى را بگيرد, تا آن زمان كه عمر با شمشير آخـتـه مـرگ پـيـامـبـر را انـكـار كـرد و سـپس نيز با نيرنگ و زورچـماقداران بنى اسلم, بيعت با ابوبكر حتمى شد, مردم جز سايه شـمشير و نهيب بر خويشتن نديدند. بينى مخالفان حكومت آشكارا بى هـيـچ هـراسـى از روز واپـسـيـن, بـه خـاك ماليده مى شد و منزلت شـريفترين افراد به هيچ انگاشته مى گرديد. در آن صورت, هركس جان خـويـش را اندكى دوست مى داشت برايش عاقلانه تر اين بود كه دم فرو بندد.
اما در زمانى بعدتر, دو عامل مهم كار مخالفت با حكومت را سخت تر كـرد. يـكـى آنـكه رفته رفته با گذشت زمان, معلوم شد كه على(ع) تـصميم بر انقلاب ندارد و صبر پيشه ساخته است و روساى قبايل نيز تـطـمـيـع يا تهديد شده اند. اين امور پايه حكومت را مستحكم تر و مخالفت را دشوارتر مى ساخت.
مـوضـوع دوم, طغيان قبايل عليه حكومت مدينه بود. آن سركشى ها از يـك نـظـر بـراى حـكـومت مركزى مدينه, سودمند بود, زيرا درگيرى ابـوبـكـر بـا آنان, آگاهانه يا نا آگاهانه به آرامش دشمنى ها و تـشـنـجـات داخـلى انجاميد و اختلافات عقيدتى را به بهانه اتحاد بـراى نـبـرد با دشمن مشترك به فراموشى سپرد. اين امر حتى امام را نيز ناگزير ساخت با نظام حاكم مداراكند.
پى نوشتها:
________________________________________
1- الـمصنف , حافظ ابوبكر بن شيبه, ج 1, ص 151 ; مسند احمد, ج 4 , ص 281 ; تفسير طبرى, ج 3, ص 428.
2 - سـيره حلبيه, ج 3, ص ;350 الطبقات الكبرى, ابن سعد, ج 2, ص 254.
3 - صحيح مسلم, ج 3, ص 452 و ;453 ج 6, ص ;23 ينابيع الموده, ص 445.
4 - در اين باره به تفسير آيه مزبور مراجعه شود.
5 ـ در ايـن بـاره رجـوع كنيد به اسرار آل محمد, ترجمه اسماعيل انصارى زنجانى, ص 232.
6 ـ الـمراجعات, سيدعبدالحسين شرف الدين, مراجعه 84. مرحوم سيد شرف الدين در كتاب النص و الاجتهاد صد مورد را بر مى شمارد كه در آنها رسول خدا چيزى فرمود و صحابه گونه ديگر عمل كردند.
7 ـ تاريخ يعقوبى, ج 2, ص 123 و 124.
8 ـ شرح نهج البلاغه, ج 6, ص 21.
9 ـ اسرار آل محمد, ترجمه اسماعيل انصارى, ص 274 و 277.
10 ـ شـرح خـطبه 66 نهج البلاغه ابن ابى الحديد, چاپ مصر, ج 2, ص 13.
11 ـ انساب الاشراف, ج 1, ص 510.
12 ـ تاريخ طبرى, ج 1, ص 2769.
13 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 2, ص 298 و 299.