تنها‌امیر‌تنهای‌عالم

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

تأثیر انس با قرآن در استحکام درونی جامعه‌ی اسلامی

26 شهریور 1393 توسط خاكستر

برای جلوگیری از این خطر عظیم و تهی شدن ساخت درونی نظام اسلامی، لازم است که انسان چشم تیزبین و ذهن جوال خود را به یک منبع لایزال و تمام‌نشدنی متصل نماید که آن منبع نوبه‌نو انسان را سیراب کرده و راه را به او نشان دهد.
فرصت انس با قرآن؛ برای رسیدن به حقیقت قرآن و فراگرفتن معارف والای این هدیه‌ی بزرگ الهی، نباید فقط به تلاوتآن بسنده نمود، ‌بلکه این حاکمیت روح قرآن و فرهنگ قرآنی است که چاره‌ساز و برطرف‌کننده‌ی مشکلات است.

در سایه‌ی حاکمیت قرآن در جوامع بشری، سعادت دنیوی و علو معنوی دست‌یافتنی خواهد شد؛ چراکه قرآن برای همه‌ی انسان‌ها راه سلامت، امنیت مادی و امنیت روانی را به‌خوبی و به‌روشنی تبیین نموده است. قرآن کریم راه به دست آوردن عزت واقعی، راه زندگی در سمت و سبک زندگی سعادت‌آمیز را به مؤمنان آموزش داده است، ولی اشکال عمده‌ای که وجود دارد، دوری و مهجور بودن ما از آموزه‌های قرآن است.

اگر بتوانیم خود و سیره و روش زندگی فردی و اجتماعی‌مان را با قرآن منطبق نموده و به تعالیم آن حیات بدهیم، هم راه را روشن‌تر خواهیم دید و هم حرکت ما به‌سوی قله‌های پیشرفت سریع‌تر خواهد شد.

اثرات فردی و اجتماعی انس با حکمت‌های قرآن:

انس با قرآن، از هر واعظ و رفیق ناصحی و از هر درسی برای رشد معنوی انسان سودمندتر است. حکمت‌های پراکنده‌ی قرآنی، خاصیتش این است که عقده‌های درونی انسان را باز می‌کند، به انسان شرح صدر می‌دهد و باعث تابش نور امید در درون انسان می‌گردد و به او عزم راسخ برای حرکت در صراط مستقیم می‌بخشد.

این بیداری اسلامی که در اقصی نقاط دنیا و در کشورهای اسلامی بروز و ظهور نموده است، در اثر بازگشت و رجوع به دریای بیکران قرآن است. دریای مواجی که دشمنان اسلام به‌خوبی عمق بی‌نیازی و سازندگی آن را درک نموده‌ و از بصیرت و وظیفه‌شناسی که قرآن به امت‌های مسلمان می‌دهد بیمناک هستند و به همین خاطر، درصدد آن هستند که این حرکات عظیم اسلامی و قرآنی را از مسیر خود منحرف نمایند.

حکمت‌های قرآن، هم دارای اثرات فردی و هم سرشار از فواید اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… است. در عرصه‌ی مسائل فردی، تصفیه‌ی روح، ساختن درون، درک عمیق و ارتفاع درجات، اساسی‌ترین دستاورد انس با قرآن است و در عرصه‌های اجتماعی می‌توان کاربرد و ثمرات متعددی را برای الفت گرفتن با قرآن احصا نمود.

استحکام ساخت درونی جامعه‌ی اسلامی در سایه‌ی انس با قرآن:

از مهم‌ترین دستاوردهای اجتماعی انس با قرآن می‌توان به استحکام درونی جامعه‌ی اسلامی اشاره نمود. استحکام درونی آن چیزی است که جوامع را در راه‌های مطلوب خود قادر و توانمند می‌سازد و قدرت و نیروی برخورد با چالش‌ها را به ملت می‌دهد. (8 تیر 93، بیانات معظم‌له در محفل انس با قرآن)

عاملی که می‌تواند کشوری را در مقابل هر نوع افزون‌طلبی، انحصارخواهی و هرگونه تجاوز، ماجراجویی و بحران‌سازی حفظ نماید، استحکام ساخت درونی است. استحکام درونی برای هر ملتی از ضروری‌ترین امور برای پیشبرد اهداف یک ملت به‌شمار می‌آید.

وقتی ملتی ساخت درونی و داخلی‌اش مستحکم باشد، اختلاف سلیقه، افراد آن جامعه را به دشمنان یکدیگر تبدیل نمی‌نماید و اگر هم کسی نظری و حرفی برای بیان نمودن داشته باشد، آن را با نیت خالصانه و صادقانه برای اصلاح امور جامعه و مردم مطرح می‌کند و دیگران هم در رابطه با ادعای او، بحث کارشناسی و مخلصانه انجام می‌دهند. در یک جامعه‌ی مستحکم، نخبگان جامعه به دلیل نظرات مخالف خود، فضای آرام جامعه را دچار تشنج، تفرقه و تشتت نمی‌نمایند تا بتوانند در راه جامعه‌ی آرمانی قرآن و حیات قرآنی، که همان «حیات طیبه» باشد، گام بردارند.

حیات طیبه آن نوع از زندگی است که در ذیل آن، مؤمنان به کمال‌های وعده‌داده‌شده‌ی خود در قرآن بسیار نزدیک می‌گردند و با ادامه‌ی حیات طیبه و زندگی فردی و اجتماعی، لاجرم امت اسلامی به‌سوی ایجاد تمدن اسلامی در سایه‌ی آموزه‌های قرآنی پیش خواهد رفت.

انس با قرآن و ایجاد تمدن اسلامی:

برای رسیدن به تمدن اسلامی و اوج گرفتن دوباره‌ی امت اسلام، لازم و ضروری است که ساخت درونی نظام اسلامی را در سایه‌ی انس با قرآن مستحکم و قوی‌تر نماییم. نظام اسلامی دارای دو ساختار و پیکرواره‌ی عمده است: یک ساختار حقیقی و درونی و یک ساختار حقوقی و شکلی. ساختار حقوقی این نظام توسط قانون اساسی و در ضمن تشکیل دولت و مجلس شکل می‌گیرد، ولی آنچه مهم است ساختار حقیقی و درونی نظام است.

این هویت و ساخت حقیقی و درونی، در حکم روح، معنا و مضمون برای نظام اسلامی است که اگر این معنا و مفهوم تغییر کند و دچار تزلزل گردد و در نتیجه از نظام اسلامی فقط یک شکل ظاهری و حقوقی باقی بماند، فایده‌ای نخواهد داشت و به هیچ عنوان نمی‌توان به دوام چنین نظامی دلخوش نمود. در این شرایط، دقیقاً نظام اسلامی، مانند دندان پوکی خواهد بود که ظاهرش سالم است، ولی در اولین برخورد با یک جسم سخت، در هم خواهد شکست و فروخواهد ریخت. از این رو، باید به این مطلب ایمان آورد که ساخت درونی و حقیقی و معنوی برای نظام اسلامی از نان شب هم واجب‌تر است.


شاید این سؤال در ذهن ایجاد گردد که منظور از ساخت معنوی و استحکام درونی که به‌واسطه‌ی انس با قرآن برای نظام اسلامی به ارمغان خواهد آمد چیست؟


مفهوم ساخت درونی و حراست از آن:

مفهوم ساخت درونی یک کلمه‌ی پیچیده، گنگ و نامعلوم که نتوان آن را فهمید نیست، بلکه اگر بر روی آرمان‌های جمهوری اسلامی کمی بیشتر دقت و تأمل نماییم، درخواهیم یافت که آرمان‌های جمهوری اسلامی تشکیل‌دهنده‌ی ساخت درونی این نظام است.

عدالت، کرامت انسان، حفظ ارزش‌ها، سعی برای ایجاد برابری و برادری، اخلاق و ایستادگی در مقابل نفوذ دشمن، این‌ها همه باعث مستحکم شدن بنیان‌های مرصوص نظام اسلامی خواهد شد.

با شناخت عوامل مستحکم نمودن ساخت درونی نظام، لازم است که مرحله‌ی بعدی کار را پیش ببریم که همانا مراقبت و حراست از دستاوردهاست. اگر مراقب نباشیم و از اخلاق قرآنی فاصله بگیریم، اگر مردمی بودن مسئولان کشور را دست کم گرفته و به مسئولیت به‌عنوان یک وسیله و یک مرکز ثروت نگاه کردیم و ایستادگی و وحدت مردم و مسئولین را در مقابل تجاوز‌طلبی‌های دشمنان فراموش کردیم، همه‌ی این‌ها باعث تضعیف ساخت درونی و معنوی نظام اسلامی خواهد شد و آن وقت دیگر ساخت ظاهری و حقوقی نظام به صرف یک پسوند اسلامی بعد از دولت و مجلس، کاری را از پیش نخواهد برد و مشکلی را برطرف نخواهد نمود.

نکته‌‌ی بسیار حساس و مهمی که باید به آن توجه داشت این است که این تغییر و تبدل ساخت درونی و ماهوی در نظام‌ها، بسیار نرم، آرام و تدریجی رخ خواهد داد و ممکن است زمانی این تغییرات در ساخت درونی را متوجه شویم که دیر شده باشد و کار از کار گذشته باشد که دیگر این ضرر و خسران به‌سختی قابل جبران خواهد بود.

برای جلوگیری از این خطر عظیم و تهی شدن ساخت درونی نظام اسلامی، لازم است که انسان چشم تیزبین و ذهن جوال خود را به یک منبع لایزال و تمام‌نشدنی متصل نماید که آن منبع نوبه‌نو انسان را سیراب کند و راه را به او نشان دهد. هرچه انسان خود را بیشتر در مسیر جویبار زلال قرآن قرار دهد، مجهولات و مشکلات بیشتری از او برطرف خواهد شد و در نتیجه، انسان خواهد توانست به خاطر این انس با قرآن و دمخور بودن با آن، از این شکست بزرگ و اضمحلال نظام اسلامی جلوگیری نماید.

عوامل اصلی استحکام ساخت درونی از منظر قرآن:

از میان تمام عواملی که قرآن برای استحکام درونی جامعه اسلامی معرفی نموده است، دو عامل اصلی و اساسی هستند که این دو عامل در همه‌جا کلید فتح و فرج برای نظام اسلامی خواهند بود:

1. ایستادگی بر سر اصول
2. حضور در صحنه‌ی مردم (بیانات در اجلاس جهانی علما و بیداری اسلامی، 9 اردیبهشت 92)

عامل اول استحکام ساخت درونی در سایه‌ی ایمان صادقانه به وعده‌های الهی و عامل دوم آن به برکت تلاش خالصانه و تبیین صادقانه، دست‌یافتنی خواهد شد. لازم به ذکر است که در این مقاله صرفاً به بررسی عامل اول خواهیم پرداخت:

عامل اول از مهم‌ترین و اساسی‌ترین آموزه‌های قرآنی است. وعده‌ی نصرت الهی، وعده‌ی غلبه و پیروزی، ‌وعده‌ی ارث بردن زمین و وعده‌ی تحقق کلمه‌الله از وعده‌های مهم الهی در قرآن به‌شمار می‌آید. به این معنا که اگر ملتی بخواهد به پیروزی دست یابد و ساخت درونی خود را مستحکم‌تر از قبل نماید، باید با ایمان عمیق قلبی، حسن ظن به وعده‌های الهی را در خود تقویت نماید.

اعتماد و حسن‌ظن به وعده‌های خداوند متعال، ثمرات بسیاری را در پی خواهد داشت:

- کم نمودن ترس و خوف از مشکلات مادی
- تقویت روح انسان و بارور شدن توکل
- مستحکم شدن ساخت درونی نظام اسلامی

از این رو، خداوند متعال کسانی را که به او و به وعده‌هایش سوءظن داشته باشند و با حسن‌ظن با وعده‌های الهی روبه‌رو نمی‌شوند را ملامت نموده و می‌فرماید:

«وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ۚ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ ۖ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا» (فتح: 6)

این ملامت‌ها و وعده‌های عذاب الیم برای کسانی است که از حسن‌ظن به خدای متعال و وعده‌هایش چشم پوشانده و با ناامیدی و یأس و با چشم حقارت به وعده‌های الهی خیره شده‌‌اند.

«إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ» (محمد: 7)،‌« إِن یَنصُرْکُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ » (آل‌عمران: 160)، «وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمْ الأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (آل‌عمران: 139)، «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُالْمَلَائِکَةُ» (فصلت: 30)
آیات ذکرشده بخشی از وعده‌های الهی به امت‌ها و ملت‌ها در سراسر تاریخ است. این‌ها سنت‌ها و قانون‌های الهی است که اگر مبارزه کنید، استقامت کنید، صبر داشته باشید و به خدای متعال توکل کنید، در جاهایی که گمان آن را نمی‌برید و امیدی ندارید، خداوند به شما قدرت خواهد داد.

برای روشن‌تر شدن بحث، می‌توان حالات معتقدین به وعده‌های الهی و مأیوسان از پیمان‌های الهی را مورد بررسی قرار داد.

با کمی دقت در تاریخ، خواهیم دید حالِ کسانی که دلبسته به معارف بلند قرآنی و وعده‌های استوار الهی نیستند، پس از یک شکست کوچک، چگونه است. این افراد اگر در مبارزه‌ای وارد شوند و به دنبال رسیدن به اهدافی باشند، با احساس کوچک‌ترین ناملایمتی‌ها و سختی‌ها و پس از اولین شکست، مسیر و میدان را رها می‌کنند؛ چراکه آینده و اهداف خود را به‌خاطر ایمان نداشتن به وعده‌های الهی تاریک می‌بینند و به همین خاطر، پای رفتن‌شان را از دست می‌دهند.

حسن‌ظن داشتن به وعده‌های الهی و دلخوش بودن به حمایت‌های پروردگار متعال از مجربات 35ساله‌ی نظام اسلامی است که بارها مردم و مسئولین، آن را به‌خوبی تجربه کرده‌اند.

ملت ایران در سال‌های خفقان نظام ستم‌شاهی، با مبارزه و صبری که از خود بروز داد و جان‌نثاری‌هایی که در راه اهدافش نمود، در نهایت به جایی رسید که هیچ‌کس و هیچ‌گونه از محاسبات انسانی تصور آن را نمی‌کرد. هیچ‌کسی در مخیله‌ی خود نمی‌توانست بگنجاند که در این منطقه‌ی حساس و بسیار مهم در مقابله با رژیم به‌شدت حمایت‌شونده از سوی قدرت‌های بین‌المللی، انقلابی براساس قرآن، اسلام و آموزه‌های اهل‌بیت (ع) به پیروزی برسد. باید دائماً این را به خاطر داشته باشیم که انقلاب اسلامی یکی از موارد تحقق وعده‌های خداوند است که براساس بارور شدن ساخت درونی و تقویت ساختار حقیقی نظام اسلامی به وقوع پیوست و باید از این به بعد نیز این ماهیت و هویت درونی را با انس بیشتر با قرآن، بیش از پیش تقویت نمود.

این‌ها وعده‌های الهی و ناموس طبیعت است که خداوند آن‌ها را جعل کرده و در آن‌ها تغییری هم نخواهد داد و فقط ملت‌ها باید کاری نمایند که مورد توجه نظر الهی قرار بگیرند. در مسئله‌ی جلب نظر الهی و محقق شدن وعده‌های الهی آنچه اساسی و بنیادین است، خواست مردم و ملت‌هاست. اگر ملتی بتواند توانایی‌ها و قدرت‌های خود را کشف نماید و به خود متکی باشد و با آن قدرت در راه خدا جهاد کند، آن وقت است که باران رحمت الهی بر آن مردم نازل خواهد شد؛ چراکه خداوند متعال می‌فرماید:

«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» (عنکبوت: 69)

باید در درون خود به این اعتقاد برسیم که اگر ما یک قدم برداریم، خداوند ده قدم به سمت ما خواهد برداشت. آن قدمی که می‌خواهیم برداریم از خودمان و در خودمان شروع می‌شود: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍحَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد: 11)

باید عزت ملی خود را دوباره و با قوای کامل تجدید نماییم، به دلیل آنکه عزت ملی منشأ همه‌‌ی خیرات و برکات برای امت‌ها و تحکیم ساخت درونی آن‌ها خواهد بود.

عزت ملی یعنی شناخت استعدادها، توانمندی‌ها و ظرفیت‌های ممتاز یک ملت در دنیا. عزت ملی یعنی یک ملت به داشته‌های خود، آداب و سنن و الفبای خود به تاریخ و مفاخر خود به چشم حقارت نظاره نکند و اگر ملتی خدای‌ناخواسته از این آموزش بلندمرتبه‌ی قرآن چشم بپوشد و به آن نرسد، از دو جهت مغبون خواهد شد. از طرفی دچار تطاول و سلطه‌ی بیگانگان قرار می‌گیرد و زیر چکمه‌های استکبار پست و حقیر خواهد شد و از طرف دیگر، خداوند درهای رحمت خودش را به سمت آن ملت خواهد بست و برکاتش را از آنان مسخ خواهد کرد: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء» (اعراف: 96)


بدون شک در راه رسیدن به تمدن اسلامی و استحکام ساخت درونی نظام اسلامی، راه‌های سخت و دشواری را پیموده‌ایم و گردنه‌های مهمی را پشت سر گذاشته‌ایم، ولی باید این را بدانیم که هنوز در ابتدای راه هستیم و در سراسر این راه و لحظه لحظه‌ی این مسیر، نباید از یاد الهی و انس با معارف قرآنی غافل شد که غفلت جز پشیمانی سودی نخواهد داشت. در پایان اشاره‌ای خواهم داشت به نص فرمایش قرآنی، قرآن‌شناس متفرد حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای که در رابطه با استحکام ساخت درونی جامعه‌ی اسلامی و تحقق وعده‌های الهی فصل‌الخطابی را فرموده‌اند:

من با اطمینان کامل می‌گویم این هنوز آغاز کار است و تحقق کامل وعده‌ی الهی، یعنی پیروزی حق بر باطل و بازسازی امت قرآن و تمدن نوین اسلامی، در راه است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ» (نور: 55) نشانه‌ی این وعده‌ی تخلف‌ناپذیر در اولین و مهم‌ترین مرحله، پیروزی انقلاب اسلام در ایران و بنای بلندآوازه‌ی نظام اسلامی بود که ایران را به پایگاه مستحکمی برای اندیشه‌ی حاکمیت و تمدن اسلامی تبدیل کرد… که مشاهده می‌کنید که خاورمیانه و کشورهای مسلمان آسیا و آفریقا صحنه‌ی این هماوردی پیروزمندانه است، اما این هنوز اول راه است و مسلمانان هنوز گردنه‌های دشواری را بر سر راه دارند و عبور از آن‌ها جز با ایمان و اخلاص و امید و جهاد و بصیرت (استحکام ساخت درونی)، میسر نخواهد شد. (پیام به کنگره‌ی عظیم حج، 17 آذر 87) (*)

*محمدهادی بلالی، مدرس حوزه و دانشگاه

 1 نظر

چرا ایران به همکاری نظامی-امنیتی با آمریکا تن نداد؟

25 شهریور 1393 توسط خاكستر

در یک نگاه
آمریکا نیاز داشت تا با اضافه کردن ایران به این اتحاد تصنعی، از برگ برنده‌ی خوش‌نامی و حمایت صادقانه‌ی ایران از مسلمانان در سطح افکار عمومی منطقه نهایت بهره را ببرد، ولی با توجه به اینکه اساساً آمریکایی‌ها اهداف نهایی‌شان سلطه و استثمار کشورهای منطقه، مقابله با محور مقاومت، دخالت در امور داخلی کشورها و بر هم زدن ثبات و آرامش و امنیت در منطقه و استفاده‌ی ابزاری از ترفند مبارزه با داعش در قالب ائتلافی نمایشی است، که در تضاد با اهداف و اصول گفتمان سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران که در ابتدا بدان اشاره شد قرار دارد و از سوی دیگر، جمهوری اسلامی ایران هدف نهایی‌اش از مبارزه با داعش، نابودی واقعی و ریشه‌کن کردن تروریسم و زمینه‌های آن در منطقه است، لذا این تضادها و پارادوکس‌ها قطعاً نمی‌توانست عامل ایجاد همکاری میان ایران و آمریکا در جبهه‌ی واحدی برای مبارزه علیه این گروه تروریستی شود.

طی چند روز اخیر، رسانه‌های غربی و برخی رسانه‌های داخلی مکرراً بر موضوعی تأکید داشتند که آمریکا، مهم‌ترین قدرت تأثیرگذار منطقه‌ی خاورمیانه را به ائتلاف نمایشی ضد داعش، که در حال شکل‌گیری است، دعوت نخواهد کرد. این در حالی است که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی، با بیان قسمتی از رایزنی‌های عدیده‌ی ایالات متحده برای جلب نظر جمهوری اسلامی ایران در همکاری با آن کشور برای مبارزه با داعش و پاسخ رد قاطعانه از سوی کشورمان به آن‌ها، برخی از پشت‌پرده‌های وارونه‌سازی و دروغ‌گویی آمریکاییان را برای افکار عمومی منطقه و جهان روشن ساختند. از این رو، تلاش داریم در جهت تبیین بیانات معظم‌له، تصمیم حکیمانه‌ی ایشان در مخالفت همکاری با آمریکایی که خود در ایجاد و هدایت گروه‌های تروریستی از جمله داعش همواره نقشی اساسی داشته است، را مورد تحلیل قرار دهیم.

در این راستا، ضمن برشمردن سوابق همکاری ایران و آمریکا در برخی موضوعات منطقه‌ای، اشاره‌ای کوتاه به اصول حاکم بر گفتمان سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران داشته و به اهم دلایل و اهداف آمریکا از ژست سیاسی مبارزه با داعش در منطقه‌ی خاورمیانه و به‌ویژه در کشورهای عراق و سوریه، که جزء حلقه‌ی محور مقاومت در منطقه محسوب می‌شوند، خواهیم پرداخت. در کنار این مباحث، چرایی لزوم عدم همکاری ایران با آمریکا در مبارزه علیه داعش، براساس تحولات منطقه و اصول گفتمان حاکم بر سیاست خارجی کشورمان را به‌طور مختصر بررسی می‌نماییم.

سوابق همکاری ایران و آمریکا

با نگاهی به سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، می‌توان برخی همکاری‌ها و ارتباطات بین ایران و آمریکا را مشاهده نمود که عمدتاً از سوی جمهوری اسلامی ایران در جهت ثبات و تأمین صلح و امنیت در سطح منطقه صورت پذیرفته است. این همکاری‌ها به دلیل بی‌اعتمادی ایران به سیاست‌های استکباری و دوگانه‌ی آمریکایی‌ها، همواره غیرمستقیم بوده و با رعایت جانب احتیاط و در پاسخ به درخواست‌های مکرر آنان انجام گرفته است. آمریکا بعد از وقایع 11 سپتامبر 2001، به‌زعم خود برای مبارزه با تروریسم، به افغانستان و عراق حمله کرد که به علت عدم شناخت شرایط منطقه، با معضلاتی در هر دو کشور مذکور مواجه شد و برای حل این مشکلات و تأمین امنیت و ثبات در افغانستان و عراق، دست کمک به‌سوی ایران دراز کرد. ایران نیز که براساس اصول سیاست خارجی اسلامی و ایرانی خود همواره از صلح و ثبات در منطقه و جهان استقبال می‌نماید، به‌صورت موردی و در چارچوب اعلام‌شده، به طرف آمریکایی کمک‌های نتیجه‌بخشی ارائه نمود، اما در مقابل، جرج بوش پسر و تیم نومحافظه‌کاران همراه او، یک‌ بار دیگر خوی استکباری و عدم حسن‌نیت خود را با قرار دادن نام ایران در محور شرارت، نشان دادند.

رفتارهای متضاد آمریکا در مذاکرات هسته‌ای و افزایش تحریم‌های اخیر نیز شاهد دیگری بر این مدعاست. این خوی آمریکایی‌ها از اولین روزهای حضورشان در ایران، مسبوق به سابقه بوده و تناقضات آن‌ها در عمل و اظهاراتشان نشان‌دهنده‌ی این حقیقت است. لذا همین تجربه‌ی تاریخی و سیاست‌های خصمانه و دوگانه‌ی کاخ سفید بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در قبال ملت ایران، سبب گردیده که رهبر معظم انقلاب به‌درستی و با ژرف‌نگری، همواره مسئولین کشور را نسبت به رفتارهای نفاق‌آلود دولتمردان آمریکایی هوشیار نمایند و سیر تحولات و گذر زمان نیز همیشه موجب تصدیق آینده‌نگری و رهنمودهای حکیمانه‌ی ایشان گردیده است.

در موضوع اخیر همکاری با آمریکا و مشارکت در ائتلاف نمایشی ضدداعش نیز ایشان با اشراف به نیات طرف مقابل، شخصاً خط بطلانی بر همکاری با آمریکا کشیدند و مسئولین را نسبت به تبعات همکاری با دولتی که زیر دستکش مخملی، پنجه‌ی چدنی را پنهان کرده است، آگاه نمودند. این امر موجب شد تا آمریکایی‌ها که به نقش مؤثر ایران در تأمین امنیت و مدیریت تحولات منطقه پی برده‌اند، پس از تلاش‌های مکرر و ناکام، به قول معروف، دست پیش گرفته و عنوان کردند ایران به ائتلاف نمایشی ضدداعش دعوت نخواهد شد. با شفاف‌سازی مقام معظم رهبری در این زمینه و بازتاب گسترده‌ی بیانات ایشان در رسانه‌های جهان، افکار عمومی دنیا بار دیگر سیاست یک بام و دو هوای دولتمردان آمریکایی را مشاهده کردند.


گفتمان سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران

برای پی بردن به چرایی درستی موضع‌گیری معظم‌له در این زمینه، ابتدا لازم است به‌طور خلاصه به گفتمان سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران اشاره نموده و در چارچوب اصول این گفتمان، به تحلیل رفتار اخیر سیاست خارجی ایران در منطقه بپردازیم.

گفتمان سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، که از درون ابرگفتمان انقلاب اسلامی سر برآورده و ریشه در سنت‌های اسلام ناب محمدی و آموزه‌های آن دارد، از همان آغازین روزهای پیروزی انقلاب با تأکید بر حمایت از مظلومان و انسان‌های تحت ستم، متغیرهای نوین و جدیدی را وارد مناسبات جهانی کرد و کانون‌های متعدد مقاومت را در برابر قدرت‌ها و قطب‌های جهانی سامان داد.[1] در این راستا، در سال‌های بعد، سه اصل «عزت، حکمت و مصلحت»، اصول محوری و ثابتی بوده است که سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران برمبنای آن‌ها شکل گرفته است. رهبر معظم انقلاب این سه اصل را «یک مثلث الزامی برای چارچوب ارتباطات بین‌المللی»[2] دانسته‌اند.

مواردی همچون نفی سلطه‌گری و سلطه‌پذیری، حمایت از مستضعفان و محرومان، عدم مداخله در امور داخلی کشورها و احترام متقابل، وحدت جهان اسلام، حمایت و دفاع از حقوق مسلمانان، استکبارزدایی، ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی، هم‌زیستی مسالمت‌آمیز و صلح‌طلبی و… در زیرمجموعه‌ی اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران جای دارند.[3]

دلایل آمریکا در مبارزه با داعش

نکته‌ی کلی که در خصوص مبارزه‌ی آمریکا با گروه‌های تروریستی باید بدان توجه داشت این است که سیاست واشنگتن در قبال گروه‌های تروریستی، همواره ترتیب و ترکیبی از ایجاد، تعامل و تقابل با این گروه‌ها بوده است. به‌عنوان مثال، در گذشته‌ آمریکایی‌ها برای مقابله با شوروی و در راستای دستیابی به اهدافشان، به حمایت از افراط‌گرایان در افغانستان پرداختند و بدین ترتیب، القاعده و طالبان شکل گرفت و پس از خروج شوروی از افغانستان و با حمله به برج‌های دوقلو، سیاست آمریکا از تعامل به مقابله با القاعده و طالبان، تغییر جهت یافت. حمله به افغانستان در سال 2001 در این چارچوب قابل ارزیابی است.

براساس برخی اسناد افشاشده، گروه تروریستی داعش با حمایت‌های مالی، سیاسی و لجستیکی آمریکا و برخی هم‌پیمانان منطقه‌ای آن کشور، ایجاد شده و برای اشغال کشورهای اسلامی و کشتار مسلمانان ایفای نقش می‌کند. اما اکنون ایالات متحده درصدد تقابل و نابودی این گروه با ژست خیرخواهانه است. دلایل فراوانی در این تغییر رویکرد آمریکا نهفته است که به‌طور خلاصه به آن می‌پردازیم:

آمریکایی‌ها نیروهای داعش را برای بی‌ثباتی در منطقه حمایت کردند و تحت آموزش‌های خود قرار دادند. قدرت گرفتن گروه‌های تروریستی در سوریه و عراق و توسعه‌ی دامنه‌ی فعالیت آن‌ها در منطقه، نتیجه‌ی حمایت‌های آمریکا و هم‌پیمانان منطقه‌ای این کشور در سال‌های گذشته است.

آمریکا در ابتدا با حمایت‌های مالی، سیاسی و ایدئولوژیک برخی از حکام مرتجع عرب، به تشکیل و ارسال کمک‌های نظامی به گروه داعش و مخالفین بشار اسد در سوریه با هدف ضربه زدن به یکی از حلقه‌های محور مقاومت و تغییر موازنه‌ی قدرت به ضرر ایران در منطقه اقدام نمود، اما به دلیل عدم درک قدرت مؤثر و تعیین‌کننده‌ی جمهوری اسلامی ایران، پس از گذشت چند سال و صرف هزینه‌های گزاف، در واقع جنگ نیابتی را به همراه هم‌پیمانان منطقه‌ای خود در سوریه، به محور مقاومت باخت و نتوانست دولت بشار اسد را برکنار نماید.
تا جایی که آن‌ها در حال حاضر موفق به گسترش قلمرو، گسترده‌تر کردن منابع ثروتشان و انباشت جنگ‌افزارهای نظامی به‌منظور کشتن وحشیانه‌ی مخالفان خود و نابودی نیروهای نظامی شده‌اند.

حملات هوایی اخیر آمریکا به بعضی مواضع داعش و پیگیری ائتلاف نمایشی ضدداعش که تحت عنوان «نشست صلح و امنیت عراق» در روز دوشنبه، مورخ 24 شهریورماه، در پاریس و با شرکت حدود 30 کشور برگزار شد، از سه عامل کلیدی نشئت می‌گیرد که مهم‌ترین آن‌ها، داعیه‌ی آمریکا در دفاع از حقوق بشر، مبارزه با تروریسم، ارزش‌های جهان‌شمول، داعیه‌ی رهبری داشتن و ترویج ارزش‌های آمریکایی و اقناع ظاهری افکار عمومی برای نشان دادن پایبندی به این ارزش‌هاست.

دلیل دیگر اینکه داعش در چند ماه اخیر، ضمن تصرف مناطق وسیعی در جنوب سوریه و شمال عراق، که امکانات مالی و لجستیکی بیشتری را در اختیارش قرار داده است، با عبور از برخی خطوط قرمز آمریکا و هم‌پیمانان آن کشور در منطقه، درصدد تغییر معادلات در عرصه‌ی میدانی عراق و سوریه بوده و از این رو، به برخی شهرهای اقلیم کردستان حمله نمود که این مسئله در تضاد با منافع منطقه‌ای آمریکا بوده است.

از سوی دیگر، تصاویر منتشرشده از سر بریدن دو نفر آمریکایی به دست تروریست‌های داعش (حتی با فرض جعلی بودن تصاویر) نیز تأثیر اساسی در تهییج افکار عمومی آمریکا داشته و به‌نوعی تحقیر قدرت آمریکا توسط مزدوران داعش در افکار عمومی جهان به‌شمار می‌رود. لذا سیاست‌مداران آمریکایی برای حفظ ظاهر هم که شده نمی‌توانند نسبت به افکار عمومی آمریکا بی‌اعتنا باشند و با گرفتن ژست سیاسی مقابله با تروریسم، ضمن تطهیر سیاست‌های نادرست خود در منطقه، به دنبال گوش‌مالی دادن، تضعیف و کنترل داعش در طولانی‌مدت هستند. با این وسیله، آمریکا که در دستیابی به تغییر نظام سوریه ناکام مانده و جنگ نیابتی را به محور مقاومت باخته است، به همراه هم‌پیمانان خود، مدعی است بنا دارد ائتلاف ضدداعش را شکل دهد تا در واقع از این طریق بتواند بن‌بستی که با مخالفت‌های روسیه و چین در شورای امنیت سازمان ملل با آن مواجه شده بود را در قالب ائتلاف علیه داعش، جبران نماید و با این حربه، اهداف خود را در منطقه پیگیری کند. ذکر این نکته نیز لازم است که تجارب گذشته نشان داده است که آمریکا در مبارزه با گروه‌های تروریستی، هیچ‌وقت در راستای نابودی کامل آن گروه‌ها گام برنداشته و همیشه ظرفیت فعال استفاده از این گروه‌ها را برای خود محفوظ نگه داشته است.

اهداف آمریکا از تشکیل ائتلاف نمایشی ضدداعش

آمریکا اهداف متعدد اعلامی و پنهانی را از ایجاد ائتلاف نمایشی علیه داعش دنبال می‌کند. آمریکا با استفاده از افراط‌گرایان خشنی همچون داعش، هم‌زمان در راستای پروژه‌ی اسلام‌هراسی، چهره‌ای خشن و غیرانسانی از اسلام رحمانی را به جهانیان معرفی می‌نماید و از سوی دیگر، قصد دارد چهره‌ی مخدوش خود را در قالب رفتار ابزاری مبارزه علیه داعش و تروریسم، ترمیم کند.

هدف از شکل‌گیری ائتلاف به رهبری آمریکا، بازگشت این کشور به منطقه، به‌ویژه عراق و سوریه، به بهانه‌ی مبارزه با داعش است؛ به‌ویژه که پس از توافقنامه‌ی امنیتی از عراق خارج شده و این چندان مطلوب آمریکا نبوده است. داعش که اساساً یک پروژه‌ی غربی-عربی است، به‌منظور اعمال محدودیت بر نفوذ ایران در عراق و چه بسا سراسر خاورمیانه و همچنین ضربه زدن به محور مقاومت، طراحی و ایجاد شده است. از این رو، یکی دیگر از اهداف ائتلافی که علیه داعش به رهبری آمریکا شکل گرفته، برنامه‌ریزی برای نوع جدیدی از اشغالگری است.

در تحلیلی دیگر نیز می‌توان به نظر آنتونیو گرامشی اشاره نمود که هر هژمونی، پادهژمون‌های خود را می‌سازد. بنابراین تأسیس پدیده‌هایی همچون داعش و سایر گروه‌های تروریستی توسط آمریکا و مبارزه علیه آن‌ها را می‌توان پادهژمون‌سازی‌های مصنوعی به‌منظور پیشگیری از هرگونه تحول واقعی در نظم جهانی توصیف کرد.

سابقه‌ی آمریکا و هم‌پیمانان آن کشور در منطقه نشان می‌دهد که هدف اصلی از این نمایش، پیگیری اهداف واقعی طرح خاورمیانه بزرگ برای تجزیه‌ی کشورهای منطقه و چینش حاکمیت‌های سیاسی جدید و ایجاد سرزمین‌های کوچک در منطقه است تا از این طریق، منافع راهبردی آمریکا در منطقه تأمین شده و امنیت رژیم صهیونیستی بهتر تضمین شود. آمریکا دستیابی به این مهم را در بی‌ثباتی، آشوب‌زدگی، هرج‌ومرج، ایجاد شبه‌دولت‌ها و تضعیف حاکمیت‌های مستقر کنونی در کشورهای این منطقه دنبال می‌کند و در پوشش ائتلاف ضدداعش، قصد دارد تا حضور نظامی خود در منطقه را افزایش دهد.


سخنان اخیر دولتمردان آمریکا مبنی بر احتمال حمله به مواضع داعش در سوریه و حمایت از مخالفین میانه‌رو بشار اسد، پرده از توطئه‌ی شومی برمی‌دارد که یکی دیگر از اهداف این ائتلاف، هماهنگی به‌منظور سرنگونی بشار اسد در سوریه است تا از این طریق، با ضربه زدن به یکی از حلقه‌های محور مقاومت، با تحت فشار قرار دادن ایران، موازنه‌ی قدرت در منطقه را به ضرر ایران تغییر دهند. یکی از راه‌های عملیاتی شدن این توطئه‌ی شوم آن است که هواپیماها و پهپادهای آمریکایی می‌توانند با ورود به داخل سوریه، اطلاعات مهمی را از نیروهای نظامی ارتش سوریه جمع‌آوری کنند و بعضاً با هدف قرار دادن فرودگاه‌ها، پایگاه‌های نظامی سوریه و سامانه‌ی دفاع هوایی آن کشور به بهانه‌هایی چون اشتباه در محاسبه یا تعقیب تروریست‌های داعش و… معادلات میدان جنگ سوریه را به نفع تروریست‌ها، در جهت سقوط حکومت بشار اسد، تغییر دهند.

به‌طور کلی باید در نظر داشت که ادعاهای آمریکا در خصوص حمله به مواضع داعش و سامان‌دهی ائتلاف منطقه‌ای و جهانی علیه آن‌ها، تاکتیک این کشور برای دستیابی به اهداف بیان‌شده است. به نظر می‌رسد پیگیری هدف تجزیه‌ی عراق و سوریه در اهداف پنهان این ائتلاف محتمل باشد. از این رو، استراتژی اصلی غرب در منطقه، دامن زدن به اختلافات فرقه‌ای، ایجاد فتنه‌های مذهبی با استفاده از بستر جهل و تعصب موجود در برخی مناطق، کمک به گروه‌های تروریستی در این زمینه و انتقال ناامنی از عراق و سوریه به سایر کشورهای منطقه است.

بررسی چرایی لزوم عدم همکاری ایران با ائتلاف نمایشی

در رابطه با تلاش‌های مکرر و ناکام آمریکا در جلب همکاری ایران برای پیوستن به مبارزه علیه داعش، می‌توان گفت ایران مدت‌ها پیش از تحرکات امروز مدعیان مبارزه با تروریسم، نسبت به پیامدها و تبعات مخرب حمایت‌های همه‌جانبه‌ی مالی، نظامی و اطلاعاتی از داعش و دیگر گروه‌های تروریستی هشدارهای لازم را داده بود، ولی آمریکا و متحدانش به هشدارهای ایران توجهی نکردند و برای ساقط کردن بشار اسد، به تجهیز افراطیونی چون داعش همت گماشتند.

به نظر می‌رسد افکار عمومی منطقه نسبت به نیات آمریکا و متحدان منطقه‌ای آن خوش‌بین نیست. لذا مبارزه‌ی این کشور علیه داعش و هم‌پیمانانش، نه تنها برای بخش قابل توجهی از مردم منطقه قابل باور نیست، بلکه آمریکا نیاز داشت تا با اضافه کردن ایران به این اتحاد تصنعی، از برگ برنده‌ی خوش‌نامی و حمایت صادقانه‌ی ایران از مسلمانان در سطح افکار عمومی منطقه نهایت بهره را ببرد، ولی با توجه به اینکه اساساً آمریکایی‌ها اهداف نهایی‌شان سلطه و استثمار کشورهای منطقه، مقابله با محور مقاومت، دخالت در امور داخلی کشورها و بر هم زدن ثبات و آرامش و امنیت در منطقه و استفاده‌ی ابزاری از ترفند مبارزه با داعش در قالب ائتلافی نمایشی است که در تضاد با اهداف و اصول گفتمان سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران (که در ابتدا بدان اشاره شد) قرار دارد و از سوی دیگر جمهوری اسلامی ایران هدف نهایی‌اش از مبارزه با داعش، نابودی واقعی و ریشه‌کن کردن تروریسم و زمینه‌های آن در منطقه است، لذا این تضادها و پارادوکس‌ها قطعاً نمی‌توانست عامل ایجاد همکاری میان ایران و آمریکا در جبهه‌ی واحدی برای مبارزه علیه این گروه تروریستی شود.

از سوی دیگر، با توجه به سابقه‌ی آمریکا و سیاست‌های دوگانه‌ی این کشور، ورود ایران به این ائتلاف می‌توانست سبب تحلیل رفتن امکانات و صرف هزینه‌های گزافی از سوی ایران شود که عملاً منافع آن بیشتر به سمت آمریکا چرخش داشت. از سوی دیگر، آمریکا با توجه به اینکه عنوان کرده در این مبارزه تنها به نیروی هوایی خود اکتفا خواهد نمود، لذا با حضور مستقیم نظامیان ایران در مبارزه با داعش، اقدام به جوسازی از طریق رسانه‌ها در جهت اهداف شیعه‌هراسی و ایران‌هراسی برای انحراف و تأثیرگذاری بر روی افکار عمومی کشورهای منطقه و به تبع آن دامن زدن به فتنه‌های فرقه‌ای و مذهبی می‌نمود.

از نظر ایران، حمله‌ی آمریکا و متحدانش به مواضع داعش، تنها مشکلات منطقه را افزایش خواهد داد و در منطقه‌ی آشوب‌زده، آمریکایی‌ها منافع بیشتری را به دست آورده، مداخله و حضور خود را توجیه می‌کنند، تسلیحات خود را به فروش می‌رسانند و به خیال خود، بهتر خواهند توانست به مهار ایران بپردازند.


تجارب گذشته ایران در همکاری غیرمستقیم با آمریکا جهت تأمین ثبات و امنیت در افغانستان و عراق، موجب بی‌اعتمادی ایران به جدیت آمریکا در مبارزه‌ی واقعی با تروریسم شده است که این موضوع سبب می‌شود ایران تمایلی برای همکاری با آمریکا در مبارزه با داعش نداشته باشد. آمریکا همواره در برابر مبارزه با تروریسم، برخورد دوگانه داشته است. هنوز سیل کمک‌های تسلیحاتی و آموزشی آمریکا و شرکای منطقه‌ای آن به پدیده‌ی تروریسم و خشونت‌گرایی در سوریه فراموش نشده است.

ایران همواره جدیت خود در قبال مبارزه با تروریسم را با اقدامات عملی نشان داده است؛ چراکه جمهوری اسلامی ایران براساس اصول گفتمان سیاست خارجی خود، به‌طور اساسی و اعتقادی، پدیده‌ی تروریسم و افراطی‌گری را عاملی خطرناک برای امنیت منطقه و جهان می‌داند و معتقد است که نباید با تروریسم به‌صورت گزینشی مبارزه کرد و مقوله‌ای تحت عنوان تروریسم خوب و تروریسم بد، در رویکرد سیاست خارجی ایران، جایگاهی ندارد.

یکی دیگر از دلایل مخالفت ایران برای پیوستن به این ائتلاف، در این مبحث نهفته است که جمهوری اسلامی ایران همواره بر روی طرح امنیت دسته‌جمعی بومی با مشارکت کشورهای منطقه و خروج بیگانگان از منطقه و خلیج فارس تأکید داشته است و لذا در صورت همکاری با آمریکا، که قدرت مداخله‌گر فرامنطقه‌ای است، این راهبرد مهم سیاست خارجی ایران زیر سؤال می‌رفت.

از طرف دیگر، در جهان کنونی، با توجه به تحولات حادث‌شده در منطقه و نظام بین‌الملل و همچنین قدرت یافتن و تأثیرگذاری ایران در خاورمیانه، ما شاهد فرایند شکل‌گیری تغییر نقش از بازیگران فرامنطقه‌ای به بازیگران منطقه‌ای و افزایش سطح مانور قدرت‌های منطقه‌ای در مسائل و تحولات خاورمیانه هستیم. از این رو، بازیگر منطقه‌ای مستقلی همانند ایران، تلاش نمی‌کند تا این فرآیند تغییر نقش را دوباره به سمت بازیگری فرامنطقه‌ای چون آمریکا برگرداند، بلکه سعی در تقویت موقعیت مستقل خود دارد. این همان انتقادی است که بازیگران منطقه‌ای مثل عربستان برای نقش آمریکا وارد می‌‌‌‌‌‌دانند و خواهان این هستند که آمریکا در منطقه حضور پررنگ داشته باشد؛ چراکه احساس می‌کنند با وجود آمریکا، قدرتشان در برابر ایران بیشتر خواهد شد.

در کل می‌توان چنین بیان نمود که بنا به تأیید مقامات عراقی، اعم از شیعه، سنی، ترکمان مسیحی، کرد، عرب و… تنها کشوری که به‌طور جدی برای دفاع از مردم عراق از ابتدای تجاوزات داعش به آن کشور، برمبنای مسئولیت اخلاقی، انسانی و بین‌المللی خویش و براساس درخواست دولت عراق، از هیچ حمایتی دریغ نورزید، جمهوری اسلامی ایران بود و آنچه صحنه‌ی حضور داعش در عراق را در مقایسه با روزهای آغازین بحران تغییر داد، کمک‌ها و مشورت‌های ایران بود.

فرجام سخن

با توجه به مباحثی که مطرح شد، مخالفت ایران در پیوستن به ائتلاف نمایشی که آمریکا به همراه هم‌پیمانان منطقه‌ای خود به راه انداخته است، یک بار دیگر همانند گذشته، نوید خنثی شدن توطئه‌ی آمریکا در منطقه با هوشیاری مقام معظم رهبری را می‌دهد.

امروز کشورهایی که عضو ائتلاف نمایشی مبارزه با داعش هستند، کشورهایی هستند که همگی برای مقابله با محور مقاومت، با کمک‌های تسلیحاتی و لجستیکی خود، مزدوران داعش را در سوریه پرورش دادند. بنابراین هدف آن‌ها مبارزه با داعش نیست، بلکه جبران اشتباه و شکستی است که در سوریه متحمل شده‌اند؛ فارغ از اینکه اگر اندکی شرایط و تحولات منطقه را درک می‌کردند، قطعاً دوباره این اشتباه را مرتکب نمی‌شدند. لذا امروز سناریوی جدیدی را باز کرده‌اند و به این بهانه می‌خواهند بی‌ثباتی جدیدی در عراق و سوریه خلق نمایند.

جمهوری اسلامی ایران، به‌عنوان مهم‌ترین قدرت‌ تعیین‌کننده‌ی خاورمیانه، همواره بر مشارکت و همکاری کشورهای منطقه در جهت حل اختلافات و برقراری سیستم بومی امنیت دسته‌جمعی در منطقه، بدون حضور قدرت‌های فرامنطقه‌ای، تأکید داشته و مبارزه‌ی قطعی با تروریسم و حمایت از وحدت تمامی مسلمانان را وظیفه‌ی انسانی و بین‌المللی خود می‌داند. از این رو، وقتی با رفتارهای وحشیانه و ضدانسانی گروه‌های تروریستی در عراق و سوریه مواجه شد، در چارچوب مقررات بین‌المللی و براساس درخواست حاکمیت آن کشورها، از طریق کمک‌های پشتیبانی و مشاوره، نقش بی‌بدیل خود در کمک به آن کشورها در مبارزه با گروه‌های تروریستی از جمله داعش را به منصه‌ی ظهور رساند.

ظهور داعش در منطقه‌ی خاورمیانه پس از سال‌ها صرف هزینه و تبلیغات رسانه‌ای در قالب جنگ علیه تروریسم توسط آمریکا و متحدانش را می‌توان شکست جنگ علیه تروریسم ارزیابی کرد. ایران بیشتر از هر کشور دیگری قربانی تروریسم بوده و تجارب ارزنده‌ای در مبارزه با تروریسم دارد. لذا در صورت عزم جدی و به‌دور از ژست‌های سیاسی آمریکا و متحدانش، نابودسازی داعش و گروه‌های تروریستی در سطح منطقه، بدون حضور ایران، محکوم به شکست است. داعش با زیر پا گذاشتن خطوط قرمز غرب و محور ارتجاع عربی و سایر دولت‌های حامی خود، امروزه تهدیدی جدی برای کشورهایی است که خود در تجهیز و تسلیح آن‌، نقش اساسی ایفا کرده و از لحاظ ایدئولوژیک آن را تغذیه نموده‌اند.

به نظر می‌رسد ایران در صورت تداوم درخواست کمک توسط دولت‌هایی که علیه تروریست‌های داعش در حال جنگ هستند، با تمرکز بر مشاوره‌ی نظامی و کمک تسلیحاتی به آنان، بهتر می‌تواند در جهت تأمین منافع کشور و خنثی نمودن توطئه‌های شوم آمریکا و متحدانش در منطقه گام بردارد و توهم آنان برای حذف محور مقاومت را نقش بر آب نماید. اگر قرار است با گروه داعش به‌صورت واقعی و ریشه‌ای مقابله شود، اولویت باید پند گرفتن از اشتباه کمک به ایجاد داعش و اتحاد کشورهای منطقه در رسیدن به یک تصمیم واحد برای مبارزه با این گروه تروریستی و خشکاندن منابع مالی و تسلیحاتی آن گروه باشد.(*)

منابع:

[1]. دهقانی فیروزآبادی، سید جلال (1388)، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، انتشارات سمت.
[2].بیانات در دیدار کارگران و فعالان بخش تولید کشور، 27 اردیبهشت 1392.
[3]. دهقانی فیروزآبادی، 1388، ص 130.


* حمیدرضا منتظری، دانشجوی دکترای روابط بین‌الملل دانشگاه علامه طباطبایی (ره) و کارشناس مسائل بین‌الملل.

 نظر دهید »

علم و دین، در کنار هم یا در مقابل هم؟

25 شهریور 1393 توسط خاكستر

بحث از علم دینی و به تعبیر خاص‌تر، ضرورت تحول در علوم انسانی از منظر اسلامی، مدتی است که چالش‌هایی را در کشور برانگیخته است؛ اما چرا برای بحث در جامعه‌ی کنونی ما مطرح شده و چرا این اندازه نزاع شدید است؟ کسی که از منظر کلان به این نزاع‌ها بنگرد درمی‌یابد که همانند بسیاری از بحث‌های اجتماعی، مسئله فقط در اختلاف‌ نظرات و مبناها خلاصه نمی‌شود، بلکه مسئله‌ی احتمالاً مهم‌تر، سوء‌تفاهم‌هایی است که بین طرفین پیش آمده است؛ تا حدی که گاه قرابت بین برخی از مدافعان علم دینی و برخی از مخالفان آن، بسیار بیشتر از قرابت بین کسانی است که از این اصطلاح استفاده می‌کنند.

یکی از راهکارهایی که می‌تواند از این سوء‌تفاهم‌ها بکاهد، این است که ریشه‌های تاریخی مسئله مورد مداقه قرار گیرد و دسته‌بندی معرفتی‌ای در میان کسانی که در قبال این مسئله موضع گرفته‌اند به عمل آید تا معلوم شود که از منظر نیاز معرفتی، فارغ از بحث‌های سیاسی، چرا این بحث در جامعه مطرح گردیده و واقعاً مدعای کسانی که خود را موافق یا مخالف آن معرفی می‌کنند، چیست و این دیدگاه‌ها چه اندازه به هم نزدیک یا از همدیگر دورند.

در مقاله‌ی حاضر، با نگاه مختصری به علم جدید و جایگاه آن در غرب و نیز نحوه‌ی ورود این علم به کشورهای اسلامی، تحولات فکری‌ای که منجر به پیدایش و طرح مفهوم علم دینی به نحو عام در جوامع اسلامی و به نحو خاص در ایران گردیده، مورد بررسی قرار گرفته است. آن گاه بر اساس مبانی معرفتی دیدگاه‌هایی که در قبال علم دینی موضع گرفته‌اند، دسته‌بندی‌ای از دیدگاه‌هایی که در این زمینه در ایران شیوع دارد ارائه شده است و سپس با توضیح مبانی علم‌شناسی و دین‌شناسی مورد نیاز، تلاش شده تصویر معقول و قابل دفاعی از علم دینی و نیز راهکارهای کلانی که می‌تواند بستری برای تکوین این چنین علومی قرار گیرند، ترسیم شود.

مقدمه:

چند دهه است که بحث از علم دینی و درافکندن تحولی اسلامی، به ویژه در عرصه‌ی علوم انسانی، چالش‌هایی را در ایران و جهان برانگیخته است. برخی «علم دینی» را این می‌دانند که مسلمانان علوم جدید را کنار بگذارند و با مراجعه به متون معتبر دینی (کتاب و سنت) از نو به تولید علم همت گمارند و برخی از برقراری نوعی تعامل بین آموزه‌های وحیانی و دستاوردهای علوم جدید سخن می‌گویند. عده‌ای این مفهوم را در حد تنفس در فضای پیش‌فرض‌های دینی و الهام گرفتن از متون دینی برای فرضیه‌سازی قلمداد می‌کنند و برخی حتی در مطلوبیت همین مقدار الهام‌گیری از دین برای تحول‌آفرینی در علم هم تردید دارند. در این میان، گروهی دیگران را به بی‌دینی متهم می‌سازند و عده‌ای مخالفان خود را به تعصب و علم‌کشی و عده‌ای هم در این میانه، از هر دو سو، به التقاط متهم می‌شوند. اما چرا این بحث‌ها در جامعه‌ی کنونی ما مطرح شده و چرا نزاع این اندازه شدید است؟ کسی که از منظری کلان به این نزاع‌ها بنگرد درمی‌یابد که همانند بسیاری از بحث‌هایی که ثمره‌ی اجتماعی دارد، مسئله فقط در اختلاف نظرات و مبناها خلاصه نمی‌شود، بلکه مسئله‌ی احتمالاً مهم‌تر، سوءتفاهم‌هایی است که بین افراد و گروه‌های فکری پیش می‌آید؛ تا حدی که گاه قرابت بین برخی از مدافعان علم دینی و برخی از مخالفان آن، بسیار بیشتر از قرابت بین کسانی است که از این اصطلاح استفاده می‌کنند.

یکی از مشکلات مهمی که بر مشکل فوق می‌افزاید، آمیخته شدن این مسئله با پاره‌ای از جنجال‌های سیاسی است. اگر سیاست‌زدگی افراطی‌ای که بر محیط اجتماعی و حتی محیط‌های علمی جامعه‌ی ما سایه افکنده هم در نظر آوریم، متوجه می‌شویم که چرا این بحث این اندازه جنجالی شده و بسیاری از افرادی که نه در علوم جدید تخصص دارند و نه در معارف اسلامی عمق پیدا کرده‌اند، وارد این عرصه شده و با اظهارنظرهای خود، بر ابهامات ناظران می‌افزایند، تلقی‌های ناصواب را ترویج می‌کنند و شناسایی معنای قابل دفاع از این اصطلاح را به چالش‌های بیشتری مواجه می‌سازند.

از راهکارهایی که می‌تواند از این سوءتفاهم‌ها، هم در میان موافقان و مخالفان این اصطلاح و هم در میان جامعه‌ی علمی‌ای که این نزاع را مشاهده می‌کند و گاه تحت تأثیر شعارهای موافق یا مخالف قرار می‌گیرد، بکاهد دقت در ریشه‌های تاریخی مسئله و دسته‌بندی معرفتی از کسانی است که در قبال این دیدگاه موضع گرفته‌اند تا معلوم شود که از منظر نیاز معرفتی و جدای از بحث‌های سیاسی، چرا این بحث در جامعه‌ی ما مطرح گردیده و واقعاً مدعای کسانی که خود را موافق یا مخالف آن معرفی می‌کنند، چیست و این دیدگاه‌ها چه اندازه به هم نزدیک یا از همدیگر دورند. چنین تحلیلی ما را در رسیدن به درک صحیحی از مسئله‌ی پیش‌آمده کمک می‌کند و از آنجا که «فهم سؤال، نیمی از جواب است» موضع‌گیری‌های احتمالی در قبال این مسئله را منطقی‌تر خواهد کرد و زمینه را برای ارائه‌ی تصویر معقولی از این مسئله و راهکارهای واقع‌بینانه فراهم می‌سازد.

بدین ترتیب، مسئله‌ی نوشتار حاضر این است که چه تحولات فکری‌ای منجر به پیدایش و طرح این مسئله در جامعه‌ی ما گردید و بر اساس مبانی معرفتی دیدگاه‌هایی که در قبال علم دینی موضع گرفته‌اند، چه دسته‌بندی کلانی از جریانات موافق و مخالف می‌توان ارائه داد و نهایتاً چه تصویر معقولی از علم دینی قابل ارائه است و راه وصول به چنین علمی چگونه خواهد بود. طبیعی است که برای پاسخ، ابتدا باید نگاه مختصری به علم جدید و جایگاه آن در غرب افکند، سپس ورود این علم به کشورهای اسلامی و تحولاتی را که در این راستا پدید آورد مورد ملاحظه قرار داد تا چرایی پیدایش مفهوم علم دینی، به نحو عام در جوامع اسلامی و به نحو خاص در ایران آشکار شود و آن گاه با دسته‌بندی منطقه‌ای از دیدگاه‌های موجود، جایگاه و مواضع کلی هر دیدگاه معلوم گردد تا هر کس بتواند به بررسی معقولی از دیدگاه‌ها نائل آید و موضعی شایسته اتخاذ نماید.

علم و دین، در کنار هم یا در مقابل هم

اگرچه در طول تاریخ، بین یافته‌های علمی بشر و آموزه‌های دینی، گاه اختلافات و تعارضاتی مشاهده می‌شده است، اما به ویژه در جهان اسلام، هیچ گاه جریان علم و جریان دین به عنوان دو جریان رقیب و متعارض شناخته نمی‌شد و نظام آموزشی نیز به گونه‌ای بود که فرقی بین آموزش مباحث علمی و مباحث دینی نمی‌گذاشت. در حوزه‌های علمیه، همان ‌قدر درس فقه و فلسفه و تفسیر رواج داشت که دروسی همچون طب و ریاضیات و نجوم و شخصی که در هر یک از این علوم تحصیل می‌کرد هم دانشمند محسوب می‌شد و هم دین‌دار. در تمدن اسلامی، دوره‌ی شکوفایی علم، دوره‌ی بالندگی دین و دین‌داری بود و دوره‌ی افول و انحطاط این تمدن، دوره‌ی انحطاط و افول هم علم و هم دین‌داری بود.


اما دنیای مسیحی از ابتدا وضعیت دیگری داشت. اگرچه در آنجا هم در قرون وسطا، مدارس و مجامع علمی وابسته به کلیسا بود و دو نهاد آموزشی موازی وجود نداشت، اما بر اساس مشهوری که امروزه شیوع دارد، کلیسا اجازه‌ی چندانی به رشد آزاد علمی نمی‌داد و لااقل این اندازه مسلم است که دوره‌ای که برای اروپاییان دوره‌ی دین بود، آن‌ها به لحاظ علمی نسبتاً عقب‌مانده بودند و دوره‌ی پیشرفت‌های علمی در غرب همراه بود با دوره‌ی انحطاط و زوال جایگاه دین در جامعه.

به هر حال، با تحولاتی که از دوره‌ی رنسانس در اروپا شروع شد و به شکل‌گیری تمدن جدید و مدرنیته انجامید، برای اولین بار، در طول تاریخ مشاهده می‌شود که جریان علم به تدریج سعی می‌کند جایگزین جریان دین شود. البته این واقعه نه در ده سال و صد سال، بلکه در طی چند قرن رخ داد. بسیاری از پیشگامان علم نوین (همچون رابرت بویل،[1] نیوتن[2] و لایب نیتس)[4] اما از طرفی ضعف مبانی فلسفی که از ابتدای رنسانس دامن‌گیر تفکر جدید شده بود و نیز ضعف کلیسا در مواجهه‌‌ی معقول و عمیق با پیشرفت‌های علمی و از طرف دیگر، نفش‌آفرینی علوم جدید در دستیابی روزافزون به تکنولوژی‌هایی که روال زندگی دنیوی را تسهیل و دنیازدگی انسان‌ها را تشدید می‌نمود، به شکل‌گیری جریان «علم‌زدگی»[5] انجامید که روزبه‌روز عرصه را بر دین و دین‌داری تنگ‌تر می‌کرد و بدین‌سان نزاع علم و دین در این تمدن جدی و جدی‌تر می‌گردید. با این حال، از آنجا که از سویی دین‌داری و پرستش در فطرت آدمیان نهاده شده و اعراض کامل از آن ممکن نیست و از سوی دیگر، علم جدید از عهده‌ی پاسخ‌گویی به پاره‌ای از نیازهای مهم انسان برنیامد و بلکه خود مشکلات جدیدی را در عرصه‌ی حیات انسانی پدید آورد، امروز در همان جوامع هم شاهد توجه مجددی به دین و معنویت هستیم.[3] نه تنها بین علم و دین تعارضی نمی‌دیدند، بلکه اساساً نظریات جدید علمی خود را به گونه‌ای مطرح می‌کردند که لااقل از نظر خود، به تقویت نگاه دینی به عالم منجر شود؛

ورود علم مدرن به جوامع اسلامی و طرح مسئله‌ی علم دینی

ورود علم جدید به کشورهای اسلامی اما حکایتی دیگر داشت. اگر تحولات علم جدید در مغرب‌زمین سیر تدریجی‌ای طی کرد و نشستن علم به جای دین چند قرن به طول انجامید، در کشورهای اسلامی (و بلکه عموم مشرق‌زمین) وضع دیگری رخ داد. تفوق تکنولوژیکی و نظامی غربیان در هنگام مواجهه با شرقیان، نوعی احساس ذلت و عقب‌ماندگی را در شرقیان دمید و برخی از شخصیت‌های مشرق‌زمین در برابر عظمت مادی خود را باختند. علم جدید را زاده‌ی فرهنگ جدید (آن هم فرهنگ بی‌دینی) دانستند و در کنار اصرار بر ورود علم، خواسته یا ناخواسته، بر ورود فرهنگ جدید نیز اصرار ورزیدند. روحیه‌ی استعماری حاکم بر سردمداران مغرب‌زمین نیز مزید بر علت شد و لذا ورود علم غربی از ابتدا، نه در بستری طبیعی، بلکه در وضعیتی تحمیلی به جوامع شرقی رخ داد. عده‌ای که برای تحصیل این علم راهی دیار فرهنگ شده بودند، چنان شیفته‌ی این علم گردیدند که به جای اینکه این علم را به تدریج در نظام آموزشی موجود تزریق کنند، نظام آموزشی موجود (مکتب‌خانه‌ها و حوزه‌های علمیه) را از اساس مورد بی‌اعتنایی قرار دادند و برای عرضه‌ی ‌این علوم، نظام آموزشی کاملاً جدیدی تأسیس نمودند. البته افراط و تفریط‌های پاره‌ای از دست‌اندرکاران نظام آموزشی قبلی نیز در وقوع این امر بی‌تأثیر نبود.

به تدریج در اغلب کشورهای اسلامی، شاهد رقابت دو نظام آموزشی هستیم؛ یکی نظام آموزشی سنتی که توسط رهبران دینی جوامع اسلامی مدیریت می‌شد و دیگری نظام آموزشی مدرن که غالباً توسط حکومت‌ها (حکومت‌هایی که عمدتاً تحت سلطه‌ی مستقیم یا غیرمستقیم کشورهای غربی بودند) تأسیس و اداره می‌گردید و از آنجا که بودجه‌های عمومی، که در اختیار حکومت‌ها بود، به سمت این مراکز هدایت می‌شد و کم‌کم آینده‌ی شغلی افراد جامعه نیز با این نظام آموزشی مدرن‌ گره می‌خورد، روز‌به‌روز موقعیت این‌ها مستحکم‌تر و موقعیت نهادهای آموزشی سنتی در جامعه ضعیف‌تر می‌گردید.

بدین ترتیب، چالشی که در غرب طی چند قرن بین علم و دین پدید آمده بود، در کشورهای اسلامی در کمتر از چند دهه محقق شد. پیروان علوم جدید، به تبع فضای پوزیتیویستی غربی، علوم سنتی و نظام آموزشی سنتی را غیرعلمی خواندند و آن را نماد «دین» و خود را نماد «علم» معرفی کردند و اغلب تحصیل‌کردگان نظام سنتی نیز به این ادبیات تن دادند و تقابل پیروان علوم جدید و پیروان علوم سنتی به عنوان تعارضات علم و دین در جامعه مطرح شد.[6]


با این حال، از همان اوان ورود این علوم، عده‌ای در صدد آشتی این دو عرصه بودند. برخی از اینان که هم دغدغه‌ی حفظ زندگی دینی را داشتند و هم خواهان دستیابی به پیشرفت‌های علمی بودند، توصیه‌های دین به علم‌آموزی را بر تعلیم و تعلم علوم جدید منطبق می‌دانستند و تنها هنگام مواجهه با تعارضات صریح آموزه‌های دینی با مدعیات علوم جدید، به چاره‌جویی می‌پرداختند؛ غافل از اینکه حتی از نظر پاره‌ای از متفکران غربی نیز علم جدید در یک نظام آموزشی خاص و با یک مبانی و پیش‌فرض‌های نظری و هنجاری خاص رشد می‌کند (هوسرل، 1388) و موارد تعارضش با دین، تنها به تعارض برخی از گزاره‌های علم جدید با برخی از گزاره‌های متون دینی محدود نمی‌شود.

علوم جدید، که مبتنی بر نگاه دیگری به عالم و آدم بود، مخصوصاً در مواردی که از طریق نظام آموزشی جدید تعلیم داده می‌شد، خواه‌ناخواه نسل جدیدی را شکل می‌داد که پایبندی سابق را به آموزه‌های دینی نداشت. شاید مواجهه با این نسل یکی از عوامل مهمی بود که کم‌کم اندیشمندان جامعه را متوجه اهمیت و عمق تعارض‌های برخی از دستاوردهای این علوم با اندیشه‌های دینی کرد و به تدریج عده‌ای پیدا شدند که خواستند این‌ بار به نحو عمیق‌تری تکلیف خود را در بین این دو عرصه‌ی معرفتی معلوم سازند. اکنون مسئله این گونه ملاحظه می‌شد که بین عقلانیت کنونی بشری و درک معارف انسان‌ها از آموزه‌های وحیانی ناسازگاری پدید آمده است و باید چاره‌ای اندیشید. آیا می‌توان علم جدید را به نحوی متحول ساخت که با نگاه دینی سازگار باشد؟ این اقدام بعدها در برخی از کشورها نام «اسلامی کردن علوم» را به خود گرفت و مسئله اصلی آن این بود که آیا می‌توان «علم»ی داشت که هم «عقلانیت بشری» را جدی بگیرد و هم توجه جدی و عمیقی به «آموزه‌های وحیانی» داشته باشد؟

برخی از متفکران مسلمان در چنین فضایی و با همین دغدغه، دست به تألیف بردند که شاید کتاب «اقتصادنا»ی شهید صدر از نمونه‌های بارز چنین اقدامی باشد. مطالبی چون استفاده از روش علوم مصطلح دینی، همچون استفاده از اصول فقه (البته با پیشنهاد انجام تحولاتی در آن)[7] یا به‌کارگیری روش‌های تفسیر قرآن در فهم علوم اجتماعی (حاج‌حمد، 1385: 105 تا 151) مطرح شد و برخی دغدغه‌ی این را داشتند که عطف توجهی به پیش‌فرض‌ها و مبادی متافیزیکی و اخلاقی علوم جدید (خصوصاً علوم اجتماعی) صورت گیرد و با تغییر آن‌ها، فضای حاکم بر علوم عوض شود (صافی، 1385 و رجب، 1383). معدود افرادی هم بودند که توجه داشتند که ابتدا باید ماهیت علم و معرفتی جدید و نسبت آن با دین و گزاره‌های وحیانی را از منظر فلسفی مورد بررسی قرار داد و آن گاه سخن از امکان تلفیق یا عدم تلفیق مطرح کرد.

هم‌زمان، دغدغه‌های جمعی و تشکیلاتی نیز در حال شکوفایی بود. در سال 1972م (1350ش) در آمریکا و کانادا، با همین دغدغه، «جمعیت جامعه‌شناسان مسلمان» تأسیس گردید. در 1974 اولین کنگره‌ی جهانی اقتصاد اسلامی در عربستان به راه افتاد و سپس در سال 1975 مرکز جهانی مباحث اقتصادی اسلامی تأسیس شد. در سال 1977 اولین کنگره‌ی جهانی ترکیب اسلامی در مکه آغاز به کار کرد و ظاهراً اولین بار در همین همایش، عبارت «اسلامی کردن دانش» مطرح گردید (باقری، 1382). در همین سال، همایش دیگری تحت عنوان کنگره‌‌‌ی جهانی اندیشه‌ی اسلامی با شرکت سی تن از دانشمندان و شخصیت‌های اسلامی در سوئیس تشکیل گردید که در پایان آن، شرکت‌کنندگان بر این نکته تأکید کردند که بزرگ‌ترین بحران معاصر جامعه‌ی اسلامی «بحران فرهنگی» است و خواستار تأسیس نهادی علمی، فکری و فرهنگی شدند که به اندیشه، معرفت و پژوهش علمی عمیق و پُرحوصله توجه نشان دهد.

در سال 1981 مؤسسه‌ی جهانی اندیشه‌ی اسلامی (المعهد العالمی للفکر الاسلامی) در ویرجینیای آمریکا رسماً تأسیس شد که در سال 1982، با همکاری دانشگاه اسلامی پاکستان، دومین کنگره‌ی جهانی اندیشه‌ی ‌اسلامی را با عنوان «اسلامی کردن معرفت» برگزار کرد و در پی آن، مانیفستی با عنوان «اسلامی کردن معرفت: مبادی کلی، راهکارها و اقدامات»[8] توسط اسماعیل الفاروقی منتشر شد. جالب اینجاست که تأسیس این مؤسسه در آمریکا تقریباً هم‌زمان با تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی در ایران (1359) است که می‌خواست همان وظایف و اهداف را محقق کند، بدون اینکه این دو جریان اطلاعی از کار همدیگر اطلاع داشته باشند. البته مدتی بعد سید محمد نقب‌العطاس (که مدعی بود او اولین بار اصطلاح «اسلامی‌سازی معرفت» را ابداع کرده و دیگران (یعنی عبدالحمید ابوسلیمان نخستین رئیس مؤسسه‌ی سابق‌الذکر و اسماعیل الفاروقی، این اصطلاح را از او سرقت کرده‌اند)[9] مؤسسه‌ی بین‌المللی اندیشه و تمدن اسلامی[10] را با همین هدف در مالزی تأسیس نمود (باقری، 1382).

طرح مسئله‌ی علم دینی در ایران

اما جدای از اینکه چه کسی این اصطلاح را اول بار به کار برد، باید اذعان کرد که وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تغییر حاکمیت یک نظام سیاسی در جهان از وضع غرب‌زده به وضعیت اسلامی، نقطه‌ی عطفی در این تحولات پدید آورد، خصوصاً که این نظام جدید نه تنها در صدد بود که به طور کلی، مبانی و تعالیم اسلام را در عرصه‌ی زندگی اجتماعی انسان‌ها پیاده کند، بلکه می‌خواست به طور خاص، نظام آموزشی رسمی را نیز از وضعیت غرب‌زده به وضعیت اسلامی تغییر دهد.

در این راستا، مؤسساتی همچون دفتر همکاری‌های حوزه و دانشگاه[11] و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت) تأسیس شدند که دغدغه‌ی تأسیس یا تدوین علومی که با اسلام سازگار باشند داشتند و مراکز آموزش عالی‌ای مانند دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) و مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی راه‌اندازی شدند که در صدد ارائه‌ی نمونه‌ای از دانشگاه اسلامی بودند که به طور توأمان به ارائه‌ی تعالیم اسلامی و علوم غربی بپردازند و فرآیند تولید علم دینی را از طریق تربیت نیروهایی که با هر دو عرصه‌‌ی علوم جدید و علوم دینی آشنا باشند پیگیری نمایند.


در کنار این اقدامات سخت‌افزاری، اقدامات نرم‌افزاری نیز آغاز شد و از اولین اقدامات، ارائه‌ی آثار و نوشته‌هایی بود به منظور ارائه‌ی نمونه‌هایی عینی از علوم انسانی اسلامی. به دلایل مختلف،‌ از جمله عدم درک صحیحی از ماهیت علوم جدید و نیز عدم برخورداری از توان علمی لازم و رواج ساده‌انگاری در تحلیل مسئله، اولین آثار در این زمینه، تلاش‌هایی بود که عملاً و چه بسا ناخودآگاه، علوم جدید غربی را متن اصلی قرار می‌داد و سعی می‌کرد با استشهاد به برخی از آیات و روایت و حذف برخی از موارد صریحاً ضداسلامی، متون جدیدی پدید آورد.

این مطلب در قالب کتاب‌هایی با عناوینی همچون روان‌شناسی اسلامی[12] و جامعه‌شناسی اسلامی بروز کرد؛ اما بیش از آنکه به بسط اندیشه‌ی جدیدی منجر شود، به ظواهر مجموعه‌های التقاطی‌ای انجامید که نه عاملان اسلامی را خشنود می‌کرد و نه محققان علوم جدید را. لذا نوعی حساسیت ذهنی منفی نسبت به ایجاد علم دینی پدید آورد که هنوز نیز بسیاری از مخالفت‌ها را می‌توان ناشی از همان سابقه‌ی ذهنی دانست.[13]

با گذشت زمان و عمق یافتن بحث‌ها و به ویژه در اثر انباشت تجربه‌ها از سویی و طرح بحث‌هایی در زمینه‌ی فلسفه‌ی علم، فلسفه‌ی دین و سایر مباحث بنیادی مربوطه، از سوی دیگر، سطح بحث‌ها در کشور ارتقا پیدا کرد و کم‌کم آثار متعددی درباره‌ی نقش مؤلفه‌های غیرتجربی در علوم تجربی، جایگاه و کارکرد معرفتی دین در عرصه‌های مختلف زندگی و… پدید آمد و کم‌کم این بحث عنوان کلی «علم دینی» به خود گرفت و موافقان و مخالفان با این ادبیات به نقد مواضع همدیگر پرداختند.

ادامه دارد…

پی‌نوشت‌ها:

[1]. او بر این باور بود که «علم یک رسالت دینی است که عبارت است از باز نمودن اسرار صنع بدیعی که خداوند در جهان پدید آورده است.» (باربور، 1374: 45)
[2]. نیوتن در مقدمه‌ی کتاب معروفش «Principia» توضیح می‌دهد که اساساً این کتاب را به عنوان برهانی بر وجود خدا نوشته است. وی در زمان خود، نه تنها به عنوان یک فیزیک‌دان، بلکه به عنوان یک متکلم و الهی‌دان شناخته می‌شد (باربور، 1374: 49، 53 و 59).
[3]. او معتقد بود: «این، خصوصاً در علوم است که ما عجایب خداوند را می‌بینیم، قدرت و حکمت و نیکی او را.» به نقل از گلشنی، 1385.
[4]. در این زمینه، برخی به تفصیل از پیش‌فرض‌های دینی پیشگامان علوم جدید سخن گفته و نشان داده‌اند که این پیش‌فرض‌ها چه نقش عظیمی در شکل‌گیری و تکوین علم جدید داشته است (برت، 1369).
[5] .Scientism
[6] . برای نگاهی آسیب‌شناسانه به ورود علم در جوامع اسلامی و خصوصاً ایران، ر.ک.به: پارسانیا، 1383: 163 تا 174 و نیز گلشنی، 1385: 27.
[7]. این مطلب در توصیه‌های طه جابر العلوانی مشاهده می‌شود (جابر العلوانی، 1415 و نیز 1385: 153 تا 196) و در ایران نیز سید منیرالدین حسینی هاشمی با تأسیس آکادمی علوم اسلامی (بعدها: فرهنگستان علوم اسلامی) ظاهراً وجهه‌ی همت خود را در اصلاح و بازسازی علم اصول فقه گذاشت و به نظر می‌رسد سید احمد عابدی شاهرودی، در مقاله‌ی «نظریه‌ی علم دینی بر پایه‌ی سنجش علم و دین» (عابدی شاهرودی، 1385: 75) نیز چنین دغدغه‌ای دارد.
[8]. خلاصه‌ای از این کتاب با معرفی آثار این مؤسسه تا سال 1995، در کتابی تحت عنوان «معرفت‌شناسی اسلامی، طرح، برنامه، عملکرد» به قلم همان مؤسسه و با همکاری مؤسسه‌ی تحقیقاتی ایران و اسلام در ایران، به زبان فارسی منتشر شده است (فاروقی، 1374).
[9]. این ادعا در سخنرانی وی در 1992 در دانشگاه بین‌اللملی کوآلالامپور مالزی، که به دعوت رئیس این دانشگاه، عبدالحمید ابوسلیمان، برگزار شده بود، مطرح گردیده است (مرادی، 1385). البته اصل این ایده را شاید بتوان به ابوالاعلی مودودی و دهه‌ی 1930 و سخنرانی وی در دانشگاه علیگره هند برگرداند که در آنجا از ضرورت تأسیس دانشگاه اسلامی و اسلامی کردن دانش سخن گفت و تصریح کرد که «تجدیدگرایان کافی می‌دانند که به فهرست دروس، معارف اسلامی را بیفزایند؛ اما این تبعیت کورکارانه و اسلامی کردن فریب‌کارانه نمی‌تواند دوام بیاورد و باید جهت‌گیری اسلامی را در کل نظام آموزشی وارد کرد.» (گلشنی، 1385)
[10]. international institute of Islamic thought and Civilization
[11]. این دفتر که از ابتدا با هدفی متمایز تأسیس شد، ‌به تدریج به صورت یک مؤسسه‌ی رسمی پژوهشی همچون سایر مؤسسات از این دست درآمد و اکنون با عنوان «پژوهشگاه حوزه و دانشگاه» به عنوان یک پژوهشگاه در میان خیل پژوهشگاه‌های کشور و بدون تمایز ماهوی چندانی، به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهد.
[12]. برای مشاهده‌ی نمونه‌ای از کتابی با همین نام و همین رویکرد، که مورد نقد قرار گرفته است، ر.ک.به: باقری، 1382: 216.
[13]. این مطلب به محققان پاکستانی و خصوصاً همین جریان «اسلامی کردن معرفت» نسبت داده می‌شود، در حالی که بسیاری از محققین پیرو این جریان، مطلب فوق را تهمتی می‌دانند که از عدم مطالعه‌ی آثار این محققان و در نتیجه، برخورد ژورنالیستی با آن‌ها رخ داده است (مرادی، 1385).

*حجت‌الاسلام دکتر حسین سوزنچی/ عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم (علیه السلام)

 نظر دهید »

مرگ

25 شهریور 1393 توسط خاكستر

قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ و مُلَقِیكُمْ‌
اهمّیت یاد مرگ
1:با شهداي احد محشور ميشود
پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله: قِیلَ یا رَسُولَ اللَّه هَلْ یحْشَرُ مَعَ الشُّهَداءِ اَحَدٌ. قالَ نَعَمْ مَنْ یذْكُرُ الْمَوْتَ بَینَ الْیوْمِ وَاللَّیلَةِ عِشْرِینَ مَرَّةً؛
2:زيرك ترين مردم هست
سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله‌ای الْمُؤْمِنِینَ اَكْیسُ. فَقالَ أَكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ وَأَشَّدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْداداً؛ (6) از حضرت رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال شد: زیرك‌ترین مردم چه كسی می‌باشد؟ فرمود: آن كس كه بیشتر یاد مرگ كند و زیادتر مهیای آن شده باشد
3: هر روز مرگ لمس ميكند
امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «ما مِنْ اَهْلِ بَیتِ شَعَرٍ وَلا وَبَرٍ اِلّا وَمَلَكُ الْمَوْتِ یتَصَفَّحُهُمْ فِی كُلِّ یوْمٍ خَمسَ مَرَّاتٍ؛ (8) هیچ خانواده‌ای؛ از شهر نشین و بادیه نشین نیست مگر اینكه فرشته مرگ شبانه روزی پنج بار آنان را از نظر می‌گذراند.»
حضرت مسیح علیه السلام در جواب حواریین كه سؤال كردند؛ «مَنْ اَولِیاءُ الَّذِینَ لا خَوفٌ عَلَیهِمْ وَلاهُمْ یحْزَنُونَ؛ اولیایی كه هیچ ترس و اندوهی بر آنها نیست چه كسانی هستند؟»
از ویژگیهای اولیای خدا را دوست داشتن یاد مرگ و رها نمودن یاد دنیا معرفی می‌كند و می‌فرماید: «اَحَبُّوا ذِكْرَ الْمَوْتِ وَتَرَكُوا ذِكْرَ الْحَیاةِ؛ (9) یاد مرگ را دوست دارند و یاد زندگی را رها می‌كنند.»

حالات امام حسن مجتبی علیه السلام نقل شده است كه: «اِذا ذَكَرَ الْمَوْتَ بَكَی وَاِذا ذَكَرَ الْقَبْرَ بَكَی وَاِذا ذَكَرَ الْبَعْثَ وَالنُّشُورَ بَكَی وَاِذا ذَكَرَ الْمَمَرَّ عَلَی الصِّراطِ بَكَی وَاِذا ذَكَرَ الْعَرْضَ عَلَی اللَّهِ ذِكْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً یغْشَی عَلَیهِ مِنْها؛ (10) وقتی یاد مرگ می‌كرد، می‌گریست. و چون یاد قبر می‌كرد، می‌گریست. و چون از [قیامت و] بعث و نشور یاد می‌كرد، می‌گریست. و چون متذكّر عبور از صراط می‌شد، می‌گریست. و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خدای تعالی [در محشر] می‌افتاد، فریادی می‌زد و بی هوش [روی زمین] می افتاد.»

پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله در این باره می‌فرماید: «اَفْضَلُ الْعِبادَةِ ذِكْرُ الْمَوتِ وَاَفْضَلُ التَّفَكُّرِ ذِكْرُ الْمَوتِ؛ (11) برترین عبادت یاد مرگ است و برترین تفكّر یاد مرگ است.»
آثار یاد مرگ
1. غفلت زدایی و آگاهی بخشی
امام صادق علیه السلام در مورد تأثیر عمیق یاد مرگ بر بیداری روح و جان آدمی می‌فرماید: «ذِكْرُ الْمَوتِ یمِیتُ الشَّهَواتِ فِی النَّفْسِ وَیقْطَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ وَیقَوِّی النَّفْسَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَیرِقُّ الطَّبْعَ وَیكْسِرُ اَعْلامَ الْهَوَی وَیطْفِی ءُ نارَ الْحِرْصِ وَیحَقِّرُ الدُّنْیا؛ (13) یاد مرگ خواهشهای باطل را از دل زایل می‌كند و ریشه‌های غفلت را می‌كند و دل را به وعده‌های الهی قوی و مطمئن می‌گرداند و طبع را رقیق و نازك می‌سازد و عَلَمهای هوا و هوس را می‌شكند و آتش حرص را فرو می‌نشاند و دنیا را حقیر و بی مقدار می‌سازد.»
امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «مَنْ كانَ مَعَهُ كَفَنُهُ فِی بَیتِهِ لَمْ یكْتَبْ مِنَ الْغافِلِینَ؛ (14) كسی كه كفنش با او در خانه‌اش باشد، از غافلان به شمار نمی‌آید.»
و یا اینكه می‌فرماید: «اِذا اَنْتَ حَمَلْتَ جَنازَةً فَكُنْ كَاَنَّكَ اَنْتَ الْمَحمُولُ؛ (15) هنگامی كه جنازه كسی را برداشتی، فكر كن كه گویا تو خود آن كسی هستی كه [در تابوت است و] آن را برداشته اند.»
2. زهد و بی رغبتی به دنیا
پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «اَكثِرُوا مِنْ ذِكْرِ الْمَوتِ فَاِنَّهُ یزْهَدُ فِی الدُّنْیا؛ (18) مرگ را بسیار یاد كنید؛ زیرا یاد مرگ از میل و رغبت به دنیا می‌كاهد.»
ابی عبیده از امام باقرعلیه السلام تقاضای موعظه‌ای كرد، ایشان به عملی توصیه نمودند كه اثر آن زهد در دنیاست: «قُلْتُ لِاَبِی جَعْفَرٍعلیه السلام حَدِّثْنِی بِما اَنتَفِعُ بِهِ فَقالَ یا اَبا عُبَیدَةَ اَكْثِر ذِكْرَ الْمَوتِ فَاِنَّهُ لَمْ یكْثِر الْاِنسانُ ذِكْرَ الْمَوتِ اِلَّا زَهِدَ فِی الدُّنْیا؛ (19) به امام باقرعلیه السلام عرض كردم: چیزی بفرمای كه از آن سود برم. فرمود:‌ای ابا عبیده! زیاد مرگ را یاد كن! چه هر انسانی آن را بسیار یاد كند، نسبت به دنیا بی رغبت می‌شود.»
رسول خداصلی الله علیه وآله در تفسیر زهد می‌فرماید: «الزُهدُ فِی الدُّنیا قَصرُ الْاَمَلِ وَشُكرُ كُلِّ نِعْمَةٍ وَالْوَرَعُ عَنْ كُلِّ ما حَرَّمَ اللَّه؛ (20) زهد در دنیا [همان] كوتاه كردن آرزو و به جای آوردن شكر هر نعمت و پرهیز از تمامی محرمات الهی است.»
پیامر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «كَیفَ كانَ ذِكرُ صاحِبِكُمْ لِلْمَوتِ؛ رفیق شما با یاد مرگ چگونه است؟ آنها عرض كردند؛ «ما كُنَّا نَكادُ نَسْمَعُ یذْكُرَ الْمَوتَ؛ نشنیده ایم كه از مرگ یاد كند.» آنگاه رسول اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «فَاِنَّ صاحِبَكُمْ لَیسَ هُناكَ؛ (21) رفیق شما دارای موقعیتی نیست كه شما می‌گویید.»
انسانی كه دلبستگیهایی به دنیا پیدا كرده، بعضی از این دلبستگیها به دلبستگی دیگری می‌انجامد تا او را هلاك می‌كند؛ همچنان كه حضرت عیسی علیه السلام فرمود: «مَثَلُ طالِبِ الدُّنیا مَثَلُ شارِبِ ماءِ الْبَحرِ كُلَّما اِزدادَ شُرباً اِزدادَ عَطَشاً حَتّی یقْتُلَهُ؛ (22) حكایت طالب دنیا، حكایت كسی است كه از آب دریا می‌نوشد. هر چه بیشتر بنوشد، بر عطش او افزوده شود تا او را بكشد.»
با یاد مرگ، به تدریج دیدگاه انسان نسبت به دنیا تغییر می‌كند؛ به طوری كه به مقدار اندكی از آن راضی می‌گردد. امیر المؤمنین علیه السلام در این باره می‌فرماید: «مَنْ اَكْثَرَ ذِكْرَ الْمَوتِ رَضِی مِنَ الدُّنْیا بِالْیسِیرِ؛ (23) كسی كه بسیار یاد مرگ كند، به مقدار كمی از دنیا راضی می‌شود.»
همچنین، با كسب زهد كه در اثر یاد مرگ پدید می‌آید تحمل سختیها و مشكلات دنیا بر او دشوار نمی‌باشد. پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنیا هانَتْ عَلَیهِ الْمُصِیبات؛ (24) هر كه دل از دنیا بركند، مصیبتهای آن بر او آسان می‌شود.»
3. كوتاهی آرزو
حضرت علی علیه السلام به این نتیجه ناپسند اشاره و به عنوان یك قانون كلی مطرح می‌نماید و می‌فرماید: «مَا اَطَالَ عَبدٌ الْاَمَلَ إلاَّ أَسَاءَ الْعَمَلَ؛ (26) هیچ بنده‌ای آرزویش را طولانی نمی‌كند، جز اینكه عملش را بد می‌كند.»
به همین علت، ایشان آرزوی طولانی را به عنوان یكی از مواردی كه از گسترش آن در امت اسلامی ترس داشت معرفی نموده، می‌فرماید: «إنَّ اَخَوفَ مَا أخَافُ عَلیكُم خِصلَتَانِ، إتِّبَاعُ الْهَوَی وَطُولُ الْاَمَلِ، فَأمَّا إتِّبَاعُ الْهَوَی فَیصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأمَّا طُولُ الْاَمَلِ فَینسِی الْآخِرَةَ؛ (27) وحشتناك‌ترین چیزی كه از آن بر شما می‌ترسم دو خصلت است: پیروی هوی و آرزوی دراز. پیروی هوی [شما را] از حق باز می‌دارد و آرزوی دراز [شما را] از یاد آخرت به فراموشی می‌اندازد.»
در دستورات اسلامی نیز بر كوتاهی فكر و اندیشه در مورد ساعتهای آینده دنیا، و منع از مشغول ساختن ذهن به امور دنیایی آتی، و مغتنم شمردن فرصتها بسیار سفارش شده است؛ همچنان كه پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله می‌فرماید: «اِذَا أصبَحْتَ فَلاَ تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالْمَسَاءِ وَإذَا اَمسَیتَ فَلاَ تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالصَّبَاحِ وَخُذْ مِنْ صِحَّتِكَ لِسُقمِكَ، وَمِنْ شَبَابِكَ لِهَرَمِكَ وَمِنْ حَیاتِكَ لِوَفَاتِكَ، فَاِنَّكَ لاَ تَدْرِی مَا اسْمُكَ غَداً؛ (28) چون به صبح می‌رسی درباره عصر فكر نكن و چون به عصر رسیدی درباره صبح فكر نكن. از سلامتی برای بیماریت و از جوانی برای پیریت، و از زندگی برای مرگت استفاده كن؛ زیرا نمی‌دانی فردا زنده‌ای یا مرده.»
نتیجه سخن
امام سجادعلیه السلام باشد در آن هنگام كه خبر مرگ كسی به ایشان می‌رسید و یا خود مرگ را یاد می‌كرد: «سَلِّمنَا مِن غُرُورِهِ، وَآمِنَّا مِنْ شُروُرِهِ، وَانصِبِ الْمَوتَ بَینَ اَیدِینَا نَصباً وَلاَ تَجعَل ذِكرَنَا لَهُ غِبّاً؛ (32) [خداوندا!] ما را از فریب دنیا به سلامت بدار و از شرّ و فساد آن ایمن بخش و مرگ را در برابر ما بنمایان و روزی مباد كه از یاد مرگ غافل باشیم.»

 نظر دهید »

بر غدير چه گذشت ؟

25 شهریور 1393 توسط خاكستر

بسم الله الرحمن الرحيم


بر غدير چه گذشت ؟
در غدير حدود صدهزار تن از مسلمانان حضورداشتند و مشاهده كردند كـه پـيـامـبـر بـا جـمـلاتى رسا و بدون كمترين ابهام على(ع) را هـدايـتـگر امت, سرپرست و زمامدار مسلمانان و جانشين خود معرفى فـرمـود. نـخـسـتين تبريك گويان به على(ع) عمربن خطاب و ابوبكر بـودنـد(1). پـس از رحـلت پيامبر(ص) در حالى كه هنوز پيكر مقدس رسـول خـدا(ص) دفن نشده بود مردم در پايمال كردن حق على(ع) پيش تـاخـتـند كه گويا پيرامون منزلت على(ع) كمترين سخنى از هيچ كس نـشـنـيـده اند و پيامبر آن سخنان را در تاءكيد بر جايگاه على(ع) بـيـان نكرده است. امروز نيز اين كج روى براى بسيارى باقى است. اما آيا مى توان در كوشش پيامبر براى معرفى جايگاه على(ع) ترديد كـرد؟ آيـا رسـول خـد(ص) از بـيراهه روى مردم پس از خود با خبر نـبـود؟ در صـورت اطـلاع, چـه تدابيرى انديشيد تا رويدادهايى كه مى دانيم پيش نيايد؟
اين وقايع به چه سبب تحقق يافت؟
شك نيست كه رسول خدا(ص) از همه آن مسايل با خبر بود. او حتى در روزهـاى پـيـش از رحلت, فرمود: بزودى فتنه ها همچون امواج تاريك شـب (بـه سـوى امت من) روى مىآورد. آن حضرت پيش بينى هاى فراوان ديـگـرى نـيز كرده كه منافقان بيشتر آن را خنثى ساختند. چه بسا بـه سـبـب هـمـان تاءكيدها و پيش بينى ها بود كه منافقان ورزيده مـديـنـه بـيـشـتر از قبل مانع اجراى فرمانهاى حضرت شدند. بدين تـرتـيـب, بايد به فراموشى سپردن غدير را به عواملى ديگر مربوط دانست كه اين گفتار بدان مى پردازد.
پيشگيرى از انتشار فضايل على(ع)
1 ـ حـقـيـقت آن است منافقانى كه پيرامون پيامبر را احاطه كرده بـودنـد و گاه خويشتن را به پيامبر منسوب مى دانستند, از ديرباز هـرگاه رسول خدا(ص) مى خواست از فضايل على(ع) حقيقتى نقل كند به شـيوه هاى مختلف از انتشار آن جلوگيرى مى كردند. در صحيح بخارى و مـسـلـم دهها روايت نقل شده كه در همه آنها چنين آمده است: چون سـخـن پـيامبر بدينجا رسيد عده اى فرياد كردند يا تكبير گفتند و نـگـذاشتند حضرت سخنش را به پايان برساند.(2) اين توطئه ها چنان نـيـرومـنـد بـود كـه در بـاز گـشـت از حجه الوداع چون آيه ((يا ايـهـاالـرسول)) نازل شد, رسول خدا(ص) نخست در ابلاغ آن به مردم درنـگ كـرد. زيرا بيم داشت كه رياست جويان فرصت طلب با اعتراض, مانع پذيرش عمومى شوند يا توطئه اى عليه وى به اجرا گذارند. (3) بدين منظور, نويد الهى بر پيامبر نازل گرديد كه:
((والـلـه يعصمك من الناس)) تو ماءموريت خويش را به انجام رسان و در هـر حال خداوند تو را از (شر توطئه هاى) مردم حفظ خواهد كرد.
بـا اين حال, پس از ابلاغ پيام, چهارده تن از همراهان حضرت باهم پـيـمان بستند كه هرطور شده نگذارند خلافت پس از رسول خدا(ص) به عـلى(ع) برسد. آنگاه طرح ترور پيامبر را قبل از رسيدن به مدينه به اجرا گذاشتند كه بى نتيجه ماند.(4)
دستهاى توطئه
2 ـ شـمـار حـاضران در غديرخم حدود صد هزارتن ياد شده است. عدد افـرادى كه در آن واقعه حضور داشتند و به مدينه بازگشتند بسيار كـمـتر از اين رقم بود. در اين ميان, برخى زن و عده اى سالخورده بـودنـد و در هـيچ يك از صحنه هاى اجتماعى حضور نداشتند تا نقشى ايـفـا كـنـند. گروهى نيز منافقان و رياست طلبانى بودند كه عهد بـسـتـه بـودنـد بـكـوشـنـد زمـامـدارى پس از پيامبر(ص) به على بـن ابى طالب(ع) منتقل نشود. بخوبى معلوم است كه اين گروه فرصت طـلـب بـه طـور طبيعى مى كوشيدند تا آنجا كه ممكن است با تبليغ, تـوطـئـه, تـهديد يا تطميع, شاهدان ماجراى غدير را به سوى خويش جـلـب كنند و يا دست كم به بى طرفى وادارند. چنانكه حوادث پس از رحـلت رسول خدا نشان داد اغلب شاهدان غدير طرفدار خلفا شدند يا دسـت كم بى طرف ماندند. با همه اينها, از آنجا كه خفقان آن ايام بـسـيارى از حوادث آن روزها را پنهان داشته يا دگرگون ثبت كرده اسـت, بـعـيـد نـيـسـت عده اى سر به مخالفت برداشته و سركوب شده بـاشـند. چنانكه شواهدى نيز اين امر را تاءييد مى كند. وقتى نقل حـديـث پـيـامـبر پيرامون مسايل اخلاقى و احكام براى مدت صد سال مـمنوع باشد, طبيعى است كه اخبار سياسى و اجتماعى آن دوران همه بـه سـخـتـى بـه نـسل بعد منتقل شود و چه بسا گروههايى از مردم مـديـنـه بـا يـاد آورى غـديـر بـه مـخالفت با غاصبان حق على بن ابى طالب(ع) پرداخته, سركوب شده باشند.
موضع گيرى مردم
3 ـ اهـالـى مـدينه در برابر منزلت الهى و سياسى على بن ابى طالب چـنـد گروه بودند. كسانى چون مقداد و سلمان وابوذر تا پايان از جـانـبـدارى خود دست بر نداشتند و تا امام با مخالفان خود بيعت نـكـرد تن به بيعت ندادند. بعد از آن نيز پيوسته زير نظر بودند و گـاه بـا شـكنجه به سكوت واداشته مى شدند. گروهى سازمان يافته ديـگـرى بـود كـه بـه دلايـلى كه بر خواهيم شمرد در انتظار رحلت پـيـامـبراكرم(ص) به سر مى بردند تا حكومت را به دست گيرند. جمعى نـيـز مـسـلمانان عادى بودند كه چندان به امور سياسى و اجتماعى كـارى نـداشـتـند و ايمان به اسلام نزد آنها جز ترك برخى گناهان نبود.
حركتهاى مرموز
4 ـ روز رحـلـت پـيـامبر در مدينه را بايد شديدترين ايام حزن و حـيـرت مسلمانان ياد كرد. در آن روز, جز عده اى كه در كمين چنين فرصتى به سر مى بردند, بقيه سخت گرفتار ماتم و بهت گشته, بيمناك آيـنـده خود و اسلام بودند. آن روزها عده اى ادعاى پيغمبرى كرده, در پـى فـرصـتـى براى حمله به مدينه بودند. گروهى از قبايل غير مـسـلـمان شبه جزيره يا كشورهاى همسايه نيز با اين فرصت طلبان, هـم انـگيزه و هم راءى بودند. در اين زمان, عاقلانه ترين كارى كه به ذهن مردم ساده انديش مى رسيد اين بود كه در مقابل ناآراميهاى احـتـمالى شهر, آرامش و انزوا اختيار كنند و نامطمئن از پيروزى كسى, به مخالفت با ديگرى برنخيزند. اين مردم هنوز سابقه جنگهاى داخـلـى عـرب را از يـاد نبرده بودند كه گاه براى به دست آوردن چـراگـاه حـيواناتشان سالها به كشتار يكديگر مى پرداختند. سر در گمى مردم مدينه در آن روز وصف نشدنى است.
وفـات پـيامبر براى بيشتر مردم كاملا در باور نمى گنجيد; تا آنجا كـه انـكـار وفـات او مـمـكن مى نمود. در اين موقعيت, براى فرصت طـلـبـان, بهترين زمان براى نيل به بزرگترين مقاصد سياسى فراهم بـود, بـه خـصـوص اگـر از سـالـها پيش در انديشه اين روز به سر مـى بـردنـد و بـرايش نقشه داشتند. جز توطئه گران هيچ مسلمانى بـاور نمى كرد كه عده اى در آن ساعات, پيكر مطهر پيامبر(ص) را بى غـسل و كفن رها كرده, به دنبال اخذ راءى و بيعت براى رياست خود بـاشند. شايد هم مى انديشيدند اگر كسى در پى اين مقاصد باشد, جز شـرمـسـارى و شكست چيزى به دست نمىآورد. افزون بر اين, آن گونه هـم دورنـگـر و چـاره انـديش نبودند تا حركتهاى مرموز را بزودى شـنـاسـايـى كـنند و براى جلوگيرى از آن, تصميم فورى گيرند.
بـراى آنـهـا نـيـز كـه بـه مـنـزلـت اهـل بـيـت(عليهم السلام) و امـيـرمـومنان(ع) آشنايى داشتند باور اينكه عده اى اندك بخواهند بـر مـنـاصـب آنـان تـكيه زنند, بسيار دور و دشوار بود; حتى تا مـدتـهـا كسانى نمى توانستند بپذيرند كه فرزند ابوقحافه زمامدار مـسـلـمـانـان شده است و فرزند ابوطالب عزلت نشين خانه. يعقوبى مـى نـويـسـد: چـون جـنـجال بيعت با ابوبكر بالا گرفت, ((براء بن عـازب)) بـا تـعجب و حيرت به خانه بنى هاشم آمده, گفت: باابوبكر بـيـعت شد! آنان گفتند: مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد.
مـا بـه مـحمد(ص) سزاوارتريم. پس عباس گفت: به خداى كعبه, چنين كـردنـد!(5) ابن ابى الحديد مى نويسد: در همان روزهاى سقيفه كسى از بستگان على(ع) اشعارى در مدح او سرود كه ترجمه آن چنين است: هـرگـز فـكـر نـمـى كـردم رهبرى امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب كنند…(6)
ترفندها براى همراه سازى مردم
5 ـ از آنـجـا كـه رويـدادهـاى پـس از رحلت پيامبر اغلب از طرف مـخـالـفـان شـيـعه نگاشته شده است و پس از آن نيز بيشتر تاريخ نـگـاران, عـنـاصـر وابـسته به دربار خلفا بودند, كشف حقايق از لابـه لاى آن اخـبـار امـرى دشـوار اسـت و بـر همين اساس, به درستى نـمـى توان دانست كه بعد از رحلت رسول اكرم(ص) آنها كه حكومت را بـه دست گرفتند, كردار خويش را چگونه توجيه كردند و به مردم چه گـفـتند! آيا مردم بيعت خود با على بن ابى طالب(ع) در غدير را فـراموش كرده بودند؟ آيا با خود نمى گفتند چگونه آن بيعت را نقض مـى كـنـنـد؟ مگر نه اين است كه عرب براى بيعت و عهد خود بيش از چـيـزهـاى ديـگر اهميت قائل بود؟ بنابراين, رفتار خود را چگونه تـوجـيـه كردند؟ آيا ابوبكر و عمر از اولين كسانى نبودند كه در سـرزمين غدير با على(ع) بيعت كردند؟ با اين حساب در انظار عموم چـگـونه توانستند رفتار خود را تا اين حد قانونى نمايش دهند يا دسـت كـم بـر خلاف سفارش پيامبر ندانند؟! انصار چه فكر مى كردند؟ آنـهـا براى اقدام خود چه بهانه اى داشتند؟! آنچه مى توان گفت ايـن اسـت كـه از هـجـدهم ذىحجه تا 28 ماه صفر سال يازدهم هجرى رخـداد حـوادث حاكى از آن است كه عده اى زمينه هاى به خلافت رسيدن عـلـى بن ابى طالب(ع) را ناهموار ساختند و چه بسا در اين باره با گـروهـى به گفتگوهاى سرى پرداختند. هرچه هست, وقتى رسول خدا(ص) وفـات كـرد, دسـت كـم برخى از مردم, حتى آنان كه با خليفه جديد بـيـعت كردند, گمان نمى بردند اين بيعت به معناى ((غصب مقام على بن ابى طالب(ع))) است.
شـايـدهـم بـه آنها چنان نمايانده بودند كه آنچه در غدير بر آن تـعـهـد سپرده اند تعهدى لازم الاجرا نيست يا تعهد امروز به معناى نـقـض تـعـهـد غدير نيست. بدين معنى كه خليفه اى كه امروز با او بـيـعـت مى شود مجرى حكومت است نه رهبر امت. بنابراين, مى شود كه رهـبـر معنوى فرد ديگرى باشد و مجرى كارها شخص ديگر! اما بيشتر چـيزى كه به طور رسمى, پس از رحلت پيامبراكرم(ص), بهانه سرپيچى از بـيـعـت غـديـر شمرده مى شد, ادعاى عمر و ابوبكر مبنى بر نسخ فرموده رسول خدا(ص) بود.
ابـان بـن ابى عياش مى گويد: امام باقر(ع) فرمود: ما اهل بيت از سـتـم قريش و متحد شدنشان عليه ما و كشتن, چه چيزها ديده ايم, و شـيـعيان و دوستداران ما چه ها ديده اند؟! پيامبر(ص) از دنيا رفت در حـالـى كـه در بـاره حـق مـا اقدام فرموده بود و به اطاعت ما فـرمـان داده و ولايـت مـا را واجب كرده بود و به مردم خبر داده بـود كه ما صاحب اختيارتر از خود آنها بر ايشانيم و دستور داده بود كه حاضرانشان به غايبان برسانند.
آنان بر ضد على(ع) متحد شدند. آن حضرت هم با آنچه پيامبر(ص) در بـاره او فـرمـوده بود و عموم مردم شنيده بودند, در مقابل آنان اسـتدلال كرد. گفتند: درست مى گويى, پيامبر(ص) اين را فرموده است ولـى آن را نـسـخ كـرده و گـفته: ((ما اهل بيتى هستيم كه خداوند عـزوجـل مـا را بزرگوار داشته و انتخاب كرده و دنيا را براى ما راضـى نـشـده اسـت و خـداونـد نـبـوت و خـلافـت را بـراى ما جمع نـمـى كـنـد.))(7) چـهار تن بر درستى سخن او گواهى دادند: عمر و ابـوعـبيده و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى حذيفه. اينان مساءله را بـر مـردم مـشـتبه كردند, مطلب را بر آنان راست جلوه دادند. ايـشـان را بـه عـقب برگرداندند و خلافت را از جايى كه خدا قرار داده بود, خارج كردند.
بـر ضـد انصار با حق ما و دليل ما استدلال كردند و خلافت را براى ابـوبـكـر مـنـعقد ساختند. ابوبكر هم آن را به عمر برگرداند تا كـارش را جـبـران كرده باشد.(8) به سبب همين پندار بود كه وقتى بـعـدهـا على(ع) و فاطمه(س) از انصار كمك خواستند, آنها گفتند:
اى دختر پيامبر(ص) (اين كار گذشت) ما با اين مرد (ابوبكر) بيعت كـرديـم. اگـر پسرعموى شما پيش از اين بيعت از ما بيعت مى خواست مـا جز او با ديگرى بيعت نمى كرديم! على(ع) در جواب آنها مى گفت: آيـا بـايـد جـنازه پيامبر را در خانه اش واگذارم, به كار غسل و كـفـن و نـماز و دفن جسد مباركش نپردازم و از خانه بيرون آيم و بـا مـردم در كـار حكومت به كشمكش مشغول شوم؟!(9) گويى آنان با اعـتـقـاد بـه مـقام على بن ابى طالب(ع) به رياست كسى راءى داده بودند و ديگر نمى توانستند راءى خويش را باز ستانند!
مـعـلـوم نـيـست كه همه حاضران در غدير, در روز تشكيل سقيفه چه مـى پـنـداشـتند؟ شايد برخى را با اين توجيه, گروهى را با توجيه ديـگـر, عـده اى را بـا تـهـديـد و كسانى را با تطميع راضى كرده بـاشـنـد. امـا رفـتارهاى نابخردانه جمعى از مردم پس از سقيفه, حـاكى از آن است كه خام كردن اين دسته از مردم براى گردانندگان سقيفه چندان مشكل نبوده است.
چشم به تصميم امام(ع)
6 ـ پـس از هـمدستى توطئه گران در غصب خلافت اميرمومنان على(ع) و رسـمـيـت يـافـتـن زود هـنـگـام خـلافت ابوبكر, بيشتر دوستداران اهـل بيت(عليهم السلام) چشم به تصميم امام داشتند و چون آن حضرت را مـاءمـور بـه صـبـر و در تـنگنا ديدند, نا اميد از هر اقدام نـتيجه بخش, مهر سكوت بر لب زدند و شيوه بى تفاوتى پيمودند. اين مـوضـع گـيرى, پايه هاى حكومت را استوارتر كرد, جراءت آنان را در هـتـك مقام اهل بيت(عليهم السلام) افزون ساخت و رفته رفته كار به جـايـى رسيد كه دم زدن از حق على ابن ابى طالب(ع) جرم شناخته شد. چـون بـشـيربن سعد انصارى استدلالهاى امام على(ع) را شنيد, گفت: اى ابـوالـحـسن, اگر مردم اين كلمات را قبل از اين از تو شنيده بـودنـد هيچ كس بر تو اختلاف نكرده, همه با تو بيعت مى كردند; جز آنـكـه تو در خانه نشستى و مردم گمان كردند كه تو به خلافت نياز ندارى!
كينه ها و حسادتهاى پنهان
7 ـ يـكـى از عـمده ترين دلايل سكوت مردم در مقابل پايمال شدن حق امـيـرمـومـنـان(ع) كـيـنـه و حـسادتى بود كه قبايل عرب, بخصوص مـهـاجـران, از او داشتند. رسم قبايل چنين بود كه اگر از قبيله آنـان كـسى كشته مى شد, همه آنان و قبايل هم پيمان وظيفه داشتند از قبايل يا قبيله قاتل انتقام گيرند. هر چند اين رسم جاهلى پس از اسـلام بـى اعـتبار شد, ولى آثار آن هنوز باقى بود. آنها توان انـتقام جاهلى را نداشتند اما دلهايشان از كينه پاك نشده بود و اگـر كـسى اين اندازه به قبيله اش دلبستگى نداشت با عرب و عصبيت عربى بيگانه شناخته مى شد.
ايـن در حـالى بود كه بيشتر قبايل در نبرد با رسول خدا(ص) شركت كـرده, فـرد يـا افرادى از آنها به دست على(ع) يا بنى هاشم كشته شـده بـودنـد. از سـوى ديـگـر از دير باز همه قبايل مكه, بخصوص قـريـش, بـه نـوادگـان هـاشم و كمالات ايشان حسد مى ورزيدند و از ايـنكه آنان مناصب اجتماعى را برعهده دارند رنج مى بردند و براى زمـانـى كـه ايـن مـنـزلـت و منصب از ايشان سلب شود, روز شمارى مـى كـردنـد. سـرانجام زمان بروز كينه و حسادت فرا رسيد, تعصبات قبيله اى بيدار شد و قدرت طلبان به مراد خويش دست يافتند.
بـلاذرى مـى نـويـسـد: ((حباب بن منذر)) كه خود از انصار بود, در مـاجـراى سقيفه گفت: ما چون در جنگها پدران اينان (مهاجران) را كشته ايم از ما انتقام خواهند گرفت.(10) وقتى انصار به سبب كشتن پـدران مـهـاجـران از آنـان بـهـراسند, پس امام على(ع) بايد در انـتـظار خشن ترين برخوردهاى قريش به سربرد; زيرا در ((بدر)) به تـنـهـايـى نـيـمى از كشتگان قريش را كه هفتاد تن بودند به قتل رساند. طـبرى مى نويسد: زمانى عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: مى دانى چرا قـريـش از خـانـدان شما جانبدارى نكردند, در حالى كه پدرت عموى پـيـامـبر(ص) و تو پسر عموى او هستى؟… زيرا قريش مايل نيستند اجـازه دهـنـد نـبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود. براى اينكه بـديـن وسـيـلـه احساس غرور و شادمانى خواهيد كرد.(11) عرب حتى رسـول خدا(ص) را نيز به سختى تحمل كرد. سران برخى از قبايلى كه به آن حضرت ايمان مىآوردند, آشكارا اظهار مى داشتند:
حـالا كه قدرت عرب به تو روى كرده است, به تو ايمان خواهيم آورد به شرط اينكه ما را جانشين خود كنى! امام على(ع) خود در تاءييد ايـن نظر مى فرمايد: ((… عرب از كار محمد(ص) متنفر بود و نسبت بـه آنـچـه خداوند به او عنايت كرده, حسادت مى ورزيد… آنها از هـمان زمان حضرت كوشيدند تا كار را پس از رحلت آن حضرت, از دست اهـل بـيـت او خـارج كـنند. اگر قريش نام او را وسيله سلطه خويش قـرار نمى داد و نردبان ترقى خود نمى ديد, حتى يك روز پس از رحلت آن حضرت خدا را نمى پرستيد و به ارتداد مى گراييد.(12)
ديگر عوامل
8 ـ حـقـيـقـت آن است كه ميان سكوت مردم در روزهاى نخست برپايى سـقـيـفـه و زمـانـهاى بعدتر اندكى تفاوت است. در روزهاى نخست, افـزون بـر عـوامـلى كه بر شمرديم, عامل وحشت مردم را نبايد از يـاد بـرد. از آن هـنـگام كه در زمان حيات پيغمبر(ص) حضرتش خود نـتوانست جلو جسارت برخى را بگيرد, تا آن زمان كه عمر با شمشير آخـتـه مـرگ پـيـامـبـر را انـكـار كـرد و سـپس نيز با نيرنگ و زورچـماقداران بنى اسلم, بيعت با ابوبكر حتمى شد, مردم جز سايه شـمشير و نهيب بر خويشتن نديدند. بينى مخالفان حكومت آشكارا بى هـيـچ هـراسـى از روز واپـسـيـن, بـه خـاك ماليده مى شد و منزلت شـريفترين افراد به هيچ انگاشته مى گرديد. در آن صورت, هركس جان خـويـش را اندكى دوست مى داشت برايش عاقلانه تر اين بود كه دم فرو بندد.
اما در زمانى بعدتر, دو عامل مهم كار مخالفت با حكومت را سخت تر كـرد. يـكـى آنـكه رفته رفته با گذشت زمان, معلوم شد كه على(ع) تـصميم بر انقلاب ندارد و صبر پيشه ساخته است و روساى قبايل نيز تـطـمـيـع يا تهديد شده اند. اين امور پايه حكومت را مستحكم تر و مخالفت را دشوارتر مى ساخت.

مـوضـوع دوم, طغيان قبايل عليه حكومت مدينه بود. آن سركشى ها از يـك نـظـر بـراى حـكـومت مركزى مدينه, سودمند بود, زيرا درگيرى ابـوبـكـر بـا آنان, آگاهانه يا نا آگاهانه به آرامش دشمنى ها و تـشـنـجـات داخـلى انجاميد و اختلافات عقيدتى را به بهانه اتحاد بـراى نـبـرد با دشمن مشترك به فراموشى سپرد. اين امر حتى امام را نيز ناگزير ساخت با نظام حاكم مداراكند.

پى نوشتها:
________________________________________
1- الـمصنف , حافظ ابوبكر بن شيبه, ج 1, ص 151 ; مسند احمد, ج 4 , ص 281 ; تفسير طبرى, ج 3, ص 428.
2 - سـيره حلبيه, ج 3, ص ;350 الطبقات الكبرى, ابن سعد, ج 2, ص 254.
3 - صحيح مسلم, ج 3, ص 452 و ;453 ج 6, ص ;23 ينابيع الموده, ص 445.
4 - در اين باره به تفسير آيه مزبور مراجعه شود.
5 ـ در ايـن بـاره رجـوع كنيد به اسرار آل محمد, ترجمه اسماعيل انصارى زنجانى, ص 232.
6 ـ الـمراجعات, سيدعبدالحسين شرف الدين, مراجعه 84. مرحوم سيد شرف الدين در كتاب النص و الاجتهاد صد مورد را بر مى شمارد كه در آنها رسول خدا چيزى فرمود و صحابه گونه ديگر عمل كردند.
7 ـ تاريخ يعقوبى, ج 2, ص 123 و 124.
8 ـ شرح نهج البلاغه, ج 6, ص 21.
9 ـ اسرار آل محمد, ترجمه اسماعيل انصارى, ص 274 و 277.
10 ـ شـرح خـطبه 66 نهج البلاغه ابن ابى الحديد, چاپ مصر, ج 2, ص 13.
11 ـ انساب الاشراف, ج 1, ص 510.
12 ـ تاريخ طبرى, ج 1, ص 2769.
13 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 2, ص 298 و 299.

 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

تنها‌امیر‌تنهای‌عالم

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • تلنگر
    • سياسي

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس