تنها‌امیر‌تنهای‌عالم

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

راه برجسته و شفاف کردن منطق و عملکرد ایران

01 آذر 1393 توسط خاكستر

روند گفت‌وگوهای هسته‌ای ایران با گروه 1+5 پس از یک سال، این روزها با دور دهم گفت‌وگوها در وین به ایستگاه پایانی رسیده است. دو طرف گفت‌وگو در این روزهای پایانی تلاش می‌کنند به نقطه قابل‌قبولی برسند؛ اما در این میان، اصرار آمریکا بر زیاده‌خواهی، مانع تقویت برخی از خوش‌بینی‌هایی شد که در آغاز مذاکرات دور دهم کم‌وبیش ابراز می‌گردید. در هر صورت، در حال حاضر که گفت‌وگوها در جریان است، برای طرف ایرانی دو موضوع از اهمیت بیشتری برخوردار است که هم خود مذاکره‌کنندگان باید به آن توجه داشته باشند و هم کسانی که به انحای مختلف، مذاکره‌کنندگان را پشتیبانی می‌کنند که در رأس آن، رسانه‌ها قرار دارند.

موضوع یکم، مقابله با فضایی است که مذاکره‌کنندگان طرف مقابل با همراهی رسانه‌هایشان به آن دامن می‌زنند که عبارت است از مقصر نشان دادن ایران در صورت شکست احتمالی مذاکرات. تبیین دقیق محورهای گفت‌وگو، دیدگاه طرف ایرانی و دیدگاه طرف مقابل به‌روشنی مشخص می‌کند که عامل شکست احتمالی گفت‌وگوها، طرف مقابل است.

موضوع دوم، گروگیری است. طرف مقابل (بخوانید آمریکا) لغو یکباره تحریم‌ها را خط قرمز اعلام کرده و در مقابل، از ایران خواسته بخش‌های توافق شده مذاکرات را به‌طور کامل اجرا کند. طرف ایرانی تاکنون این درخواست زیاده‌خواهانه را نپذیرفته و نباید هم بپذیرد. منطق آنچه که آمریکایی‌ها با بی‌منطقی بیان و درخواست کرده‌اند، برداشتن گام‌های متقابل است؛ یعنی ایران باید به میزانی که آمریکا تحریم لغو می‌کند، بخش‌های توافق شده را اجرا کند؛ از قضا برجسته ساختن این منطق محکم و مخاطب‌پسند، به خنثی کردن موضوع یکم نیز کمک شایانی می‌کند. به‌نظر می‌رسد زمان آن رسیده تا ایران از سیاست کارآمد «ما‌به‌ازای همگن» استفاده کند و بر آن اصرار ورزد؛ زیرا این سیاست هم ظرفیت رویارویی با عملیات فریب و رسانه‌ای طرف مقابل و هم ظرفیت شفاف‌سازی منطق ایران و نیز حمایت قوی و هوشمندانه از مطالبات به‌حق هسته‌ای را دارد و می‌تواند نقطه پایان درخشانی برای این مرحله از گفت‌وگوها و نقطه‌ بسیار مناسبی برای مرحله احتمالی بعدی گفت‌وگوها در صورت تمدید باشد.

 نظر دهید »

درمانی برای فروپاشی نهاد خانواده

14 آبان 1393 توسط خاكستر

فروپاشی بنیان خانواده در غرب

امروزه غرب دچار فاجعه‌ای است که «فروریختن بنیان خانواده» خوانده می‌شود. اولین سؤالی که با شنیدن این جمله به ذهن متبادر می‌شود این است که ریشه‌ی فروپاشی نهاد خانواده در دنیای مدرن و فرهنگ موسوم به مدرنیته را چه می‌توان دانست؟ به نظر می‌رسد که ریشه‌ی این فاجعه را باید در «اومانیسم» (1) و یا به عبارت واضح‌تر «اصالت و خودبنیادی بشر» دانست. اومانیسم به معنای مکتبی که پرچمدار اصالت دادن به نفس امّاره، در مقابل اصالت ‌دادن به بندگی خداست.

با دقت در این مطلب که اومانیسم، بشر را به‌جای خدا، ملاک همه‌ی بدی‌ها و خوبی‌ها می‌داند، به این نتیجه‌ی بدیهی خواهیم رسید که «بد» آن چیزی است که بشر نخواهد و «خوب» آن چیزی است که بشر بخواهد.

اکنون باید پرسید آیا با وجود سیطره‌ی چنین فرهنگی، حفظ خانواده در غرب ممکن خواهد بود؟ و به عبارت دیگر، آیا می‌توان از یک سو به «اصالت نفسانیات» معتقد بود و از سوی دیگر «حفظ نهاد خانواده» را انتظار کشید؟! آن هم خانواده‌ای که شرط بقایش عدم حاکمیت نفسانیات است، زیرا که در حاکمیت نفسانیات هیچ جمعی به‌عنوان جمعِ همدل باقی نمی‌ماند؛ یا همه پراکنده‌اند و یا همه مقهور قدرت یک فرد قرار می‌گیرند که هیچ‌کدام از این دو نوع جمع، جمع خانواده نیست.

در یک تحلیل صحیح، هرگز نمی‌توان خانواده را مجموعه‌ای مرکب از اجزای پراکنده که در کنار هم گرد آمده باشند دانست، بلکه خانواده جمع یگانه‌ای است برای زندگی و پایداری در زیر پرتو مودت و رحمت حق. مسلماً با پذیرش تمدن غربی و «اومانیسم»، که ناخودآگاه در روح و روان افرادِ غیرموحد جریان می‌یابد، خانواده‌ای باقی نمی‌ماند.

فمینیسم و تهدید بنیاد خانواده

با توجه به شرایطی که در این دوران پیش آمده، زنان علاوه بر کار در خانه، امکان انجام کارهایی افزون‌تر از همسرداری و تربیت فرزند را نیز دارند. لذا موضوع حضور زنان در صحنه‌ی فعالیت‌های اجتماعی جدی است. البته فعالیت‌هایی که با شخصیت زن هماهنگی و سازگاری داشته باشد و اساساً با همین نگاه به زن است که معمار کبیر انقلاب اسلامی امام‌ خمینی (ره) در وصیت‌نامه‌ی سیاسی-الهی خود می‌فرمایند:

«ما مفتخریم که بانوان و زنانِ پیر و جوان و خرد و کلان در صحنه‌های فرهنگی و اقتصادی و نظامی حاضر و همدوش مردان یا بهتر از آنان در راه تعالی اسلام و مقاصد قرآن کریم فعالیت دارند… این قیدها را [یعنی: سخت‌گیری‌های منجر به عدم حضور زنان در صحنه‌ها] دشمنان برای منافع خود، به ‌دست نادانان و بعضی از آخوندهای بی‌اطلاع از مصالح مسلمین به‌وجود آورده‌اند.»(2)

پس با نگاه دینی هرگز نمی‌توان از حضور زنان در صحنه‌های اجتماعی جلوگیری کرد، بلکه برعکس، این وظیفه‌ی آحاد جامعه است که بستر مناسب و طبیعی چنین حضوری را فراهم کنند که اگر این حضور در مسیر طبیعی خود جاری شود، نه تنها وظایف همسری و مادرانه‌ی زنان در خانه تحت تأثیرات منفی آن حضورها قرار نمی‌گیرد، بلکه جامعه از توانایی‌ بالقوه‌ی بانوان در حوزه‌های دیگر نیز برخوردار خواهد شد و زنان نیز دیگر احساس نخواهند کرد که جنس دوم هستند و در اجتماع از درجه‌ی پایین‌تری نسبت به مردان برخوردارند و یا احیاناً حقوق انسانی آنان ضایع شده‌ است که اگر چنین احساسی در آنان ایجاد شود، خسارت‌های زیانباری دامن‌گیر خودشان و خانواده و فرزندانشان خواهد شد.

اما در این میان، جنبشی برخاسته از مبانی اومانیستی به نام «فمینیسم» (3) با طرح شعارهای فریبنده‌ای همچون آزادی زنان و حضور آن‌ها در فعالیت‌های اجتماعی، مسیری را برای آنان تعیین می‌کند که با ایجاد احساس استقلال کاذب برای زنان در مقابل مردان، عملاً به ویرانی بنیاد خانواده می‌انجامد.

یکی از لوازم طبیعی نگاه فمینیستی، پست‌انگاری پدیده‌ی زایش برای زن و تربیت فرزند است. با این نگاه تمام آنچه در طول تاریخ بر زنان گذشته است، ظلمی است که از سوی مردان به‌عنوان جنس خشن و سلطه‌گر بر زنان به‌عنوان جنس ضعیف و مظلوم رفته است و اینکه زنان در خانه مانده و همسرداری و مادری کرده‌اند، نه مسیری طبیعی، بلکه از روی اجبار و اضطرار بوده است! که در پاسخ به این قضاوت باید گفت: نگاه این‌چنین نسبت به گذشته‌ی زنان، آن ‌هم توسط کسانی که داعیه‌ی دفاع از حقوق زن دارند، خود ظلم مضاعفی است نسبت به زن!

نتیجه‌ی نگاه اومانیستی و فمینیستی به زن و خانواده
با توجه به آنچه گذشت، آیا اگر نگران از دست رفتن همه چیز باشیم، نگرانی بجایی نیست؟ آیا دیگر می‌توانیم انتظار داشته باشیم نمونه‌ی انسان‌های بزرگی را ببینیم که به اعتراف خودشان، هرچه داشته‌اند از دامان پاک و تربیت صحیح مادران، کسب کرده‌اند؟ اگر مادر به‌عنوان عاملی برای انسِ فرزندان در زندگی نقش فعال نداشته باشد، چه کسی به کودک راه نشان دهد و جهت‌دهی کند؟ آیا غیر از این است که هرجا جوانان، جوانانی تربیت‌پذیر نیستند، ریشه‌ی آن را باید در ضعف نقش مادران آن‌ها جُست؟ خانم کارمندی که ایفای نقش مادری را در خرید انواع اسباب‌بازی‌های گران‌قیمت جست‌وجو می‌کند، عملاً مادری خود را به فرزندانش هدیه نداده، بلکه بخشی از حقوق خود را به آن‌ها هدیه داده است!

با شرایطی که امروزه پیش آمده و عموماً پدر و مادر در محل کار هستند و معلم هم از نقش پرورشی خود تهی شده و تنها به آموزش مطالب کتب درسی اکتفا می‌کند، چه کسی باید با جوان اُنس بگیرد؟ این‌گونه کودکان و جوانان خودشان می‌مانند و خودشان؛ مثل یک علف خودرو بی‌کس و بی‌یاور و عاصی و سرکش! آری! جامعه‌ی امروز ما به چنین ورطه‌ای فروافتاده و راه نجات آن ‌هم چیزی جز تجدیدنظر کلی نسبت به نقش زنان نیست.

نگاه صحیح به نقش مادری

توان جسمی برتر مرد اقتضا می‌کند که حضور در بازار کار و کسب مادیات برای خرج خانه با او باشد و از سوی دیگر، لطافت روحی زن اقتضا می‌کند که تربیت نسل انسانی به او سپرده شود.

با این وجود، کشاندن زن (که از قدرت جسمی کمتر و توان تربیتی بالاتر برخوردار است) به بازار کار و فعالیت‌های بدنی و دور ساختن او از محیط تربیتی، نه فقط به صلاح زن نیست، بلکه نظام جامعه را از رشد و تعالی بازمی‌دارد.

دیدگاه اسلام درباره‌ی مقام مادر و کارکردهای ویژه‌ی آن

یکی از نقش‌های ارزشمند زنان، مادر بودن است که در تمام فرهنگ‌های متمدن و غیرمتمدن از احترامی نسبی برخوردار بوده است. در اسلام نیز این نقش بسیار پُررنگ و اصیل دانسته شده است.

در قرآن کریم احترام و احسان به والدین [حتی اگر کافر باشند] در ردیف اطاعت از خدا و توحید عبادت قرار گرفته است و در برخی از آیات قرآن، سپاس و شکر والدین را در ردیف شکر نعمت‌های الهی قرار داده است. آنجا که می‌فرماید:

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ (4)

در احادیث متواتری شأن مادر را در مقایسه با حق پدر به‌مراتب بیشتر و برتر و اطاعت از او و احسان به او را موجب ثواب فراوان‌تر بیان کرده است و در حدیثی دیگر آمده است که بهشت زیر پای مادران است: «الْجَنَّةُ تَحْتَ‏ أَقْدَامِ‏ الْأُمَّهَات»(5)

زن در جایگاه مادری

نقش‌های عمده و زندگی‌ساز زن در باب کارکرد مادری را می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد:

الف) حفظ و بقای نسل انسان

نقش زن در ادامه‌ی نسل بشر و حفظ آن از نابودی در حدی است که اگر فقط همین یک نقش را برای زن در نظر بگیریم، تأثیر او را در طبیعت به‌عنوان مهم‌ترین رکن وجود بشریت خواهیم دانست.

ب) حضانت و نگهبانی از کودکان

نگهداری کودک از آغاز تولد تا اتمام شیرخوارگی و پس از آن، یکی از مهم‌ترین عوامل بقای اطفال است که این نقش حساس، پیوسته و در طول تاریخ بر دوش زنان بوده است.

ج) فراهم کردن محیط عاطفی در خانه

زن پیام‌آور مهرورزی و گذشت و سازگاری است و اگر زن در جامعه نباشد، خشونت و بی‌مهری محیط را آکنده و زندگی را دشوار و غیرقابل‌تحمل خواهد ساخت. همین خصوصیت زن است که با تلطیف غرایز پرتلاطم و مهاجم مرد، ترکیبی مطلوب به دست می‌دهد و محیط را برای خود و شوهر و فرزندان مساعد می‌سازد.

د) انتقال فرهنگ به نسل بعد

بخش عمده‌ای از فرهنگ جامعه به‌طور طبیعی به‌وسیله‌ی مادر به فرزندان منتقل می‌شود و این کار یکی از نقش‌های مهم اجتماعی زنان است. لذا اگر زن تربیت‌یافته‌ی فرهنگ عالی اسلام باشد، به‌راحتی پیرایشی میان آداب و عرف جاهلی و غلط و صحیح و درست آن به عمل می‌آورد و مانع نفوذ هر چیز غلطی در اندیشه و مغز کودک خود می‌شود.

هـ) تربیت کودک و پرورش عواطف

بسیاری از عواطف انسانی نیاز به پرورش و رشد و بلوغ و آرایش و پیرایش دارند. بخشی از این پرورش با اراده و دست بشر در دوران تکامل روحی خود در طول زندگی باید انجام شود. اما بخش عمده و نخستین آن باید در کودکی و در دامان مادر پرورش یابد، وگرنه در بزرگی آثار شوم و مخرب خامی و ناپروردگی آن ظاهر خواهد شد و افرادی بیمار به جامعه سرازیر خواهند گردید.

دامان مادر نخستین مدرسه‌ی کودک است که در این مدرسه، نخستین خشت بنای فکری و روحی کودک را می‌گذارند و بعدها نیز تربیت مادر همیشه بر پرورش محیط‌های مدرسه و جامعه یا آموزش و پرورش‌های معلم و استاد تا حدود زیادی اشراف و غلبه دارد و می‌تواند آن‌ها را کم‌اثر یا تقویت نماید.

راه برون‌رفت از بحران کنونی در نقش مادری

نظام سرمایه‌داری برای استفاده از کارِ زنان، آنان را تشویق به خارج شدن از نظام خانوادگی می‌کند و جنبش فمینیسم هم علاوه بر تحریک ‌شدن توسط نظام سرمایه‌داری به دلایل دیگری همچون خودبنیادی بشر یا اومانیسم، هسته‌ی خانواده را نشانه رفته و درصدد وارد کردن خسارت به کانون خانواده است. راه‌حل برون‌رفت از این خطرِ بزرگ، احیای کرامت حقیقی زنان است که خالق آنان به آنان و مردان گوشزد کرده است. در همین راستا، برجسته کردن الگوهای حقیقی و توجه به نقش آنان می‌تواند عامل مؤثری به شمار آید. با نظر به این نکته، به سیره‌ی زندگانی تنها معصومی که نقش مادری داشته است رو می‌آوریم و گوشه‌ای از نقش مادرانه‌ی او را به تماشا می‌نشینیم:

نقش‌های مادرانه و تربیتی حضرت فاطمه (س)

الف) استفاده از بازی و جلوه‌های هنری

از جمله مواردی که در شیوه‌ی تربیت حضرت فاطمه (س) جایگاه خاصی داشت، تحرک و بازی کودکان بود. این فعالیت و تکاپو به‌قدری برای سلامتی و رشد مناسب کودک ضروری است که حتی برای تشویق آن‌ها به تحرک و بازی، بزرگ‌ترها نیز باید تن به بازی و جست‌وخیز بدهند.

استفاده از جلوه‌های هنری همچون شعر، برای پرورش کودکان، فرازی دیگر از عشق، علاقه و احترام نسبت به فرزندان است.

حضرت فاطمه (س) با توجه به این دو عامل مهم، هم به بازی با کودکان می‌پرداخت و هم در کنار این پرورش جسمی فرزندان، برای پرورش جنبه‌ی روحی آنان نیز از زیبایی و گیرایی هنر شعر استفاده می‌کرد. به‌عنوان نمونه، ایشان در هنگام بازی با فرزندان، این اشعار را برای آن‌ها زمزمه می‌کردند:

اَشْبِه اَباکَ یا حَسَنْ … وَاخْلَعْ عَنِ الْحَقّ اَلرَسن … وَ اعْبُدْ اِلهَاً ذا المَنَنْ … وَ لا توال ذا الْاحَنْ(6)

«حسن جان! مانند پدرت علی باش و ریسمان از گردن حق بردار، خدای احسان‌کننده را پرستش کن و با افراد کینه‌توز دوستی نکن.»

همچنین به دیگر دلبند خویش می‌فرمود:

اَنتَ شَبِیهاً بِاَبِی … لَستَ شَبِیهاً بِعَلِی(7)

«حسین جان! تو به پدرم رسول خدا شباهت داری، نه به پدرت علی (ع)»

ب) توجه به حضور و غیاب فرزندان

بی‌توجهی به نظارت بر فرزندان به‌ویژه در رفت‌وآمدهای اجتماعی آن‌ها، نتایج زیانباری به دنبال دارد. با توجه به خطرها و تهدیداتی که هر لحظه سعادت یک جوان را در معرض نابودی قرار می‌دهد، لازم است رفتار آن‌ها به‌ویژه در هنگام ورود به خانه و خروج از آن به‌دقت بررسی شود. اعتیاد، فساد، انحرافات فکری و بسیاری از خطرات دیگر از همین بی‌توجهی پدر و مادر آغاز می‌شود.

حضرت فاطمه زهرا (س) با فداکاری و محبت خاصی که نسبت به فرزندانش نشان می‌داد، مراقب تمام حرکات و سکنات آن‌ها بود و به‌دقت آن‌ها را زیر نظر داشت. نقل شده است که روزی پیامبر (ص) عازم خانه‌ی دخترش فاطمه شد. چون به خانه رسید، دید فاطمه مضطرب پشت در ایستاده است. آن حضرت فرمود چرا اینجا ایستاده‌ای؟ فاطمه (س) با آهنگی مضطرب عرض کرد: فرزندانم صبح بیرون رفته‌اند و تاکنون هیچ خبری از آن‌ها ندارم. پیامبر به دنبال آن‌ها روانه شد. چون به نزدیک غار جبل رسید، آن‌ها را دید که در کمال سلامت مشغول بازی‌اند. آن‌ها را به دوش گرفت و به‌سوی مادرشان روانه شد. این واقعه خود نمونه‌ای گویا از توجه و اهمیت‌ دادن حضرت فاطمه (س) به حضور فرزندان خردسالش است.

ج) توجه به جنبه‌های عبادی در تربیت فرزندان

شب قدر برای حضرت فاطمه (س) یک شب عادی جلوه نمی‌کرد، بلکه آن‌ را شبی فوق‌العاده و بی‌نظیر می‌دانست. لذا نه تنها خویش را برای آن شب آماده می‌کرد، بلکه فرزندان خود را نیز مجهز می‌ساخت و در آن شب، نمی‌گذاشت که بخواب‌اند. به همین منظور، فرزندان را با طعام مختصر، برای بیدار ماندن در آن شب رحمت، آماده می‌نمود.

آری! بانوی اسلام نسبت به فرزندان خود احساس مسئولیت می‌کرد، آن‌ها را از خود جدا نمی‌دانست و نمی‌توانست بی‌تفاوت از کنار جریانات بگذرد. این درسی بزرگ از آن بانوی یگانه به تمامی بانوان مسلمان و به همه‌ی شیعیان اهل بیت است که امر تربیت فرزندان خود را مهم بشمارند و آنان را با تعالیم الهی بارآورند و حتی مستحبات را به آن‌ها بیاموزند و بالاخره عزیزان خود را با معنویت پرورش داده و آشنا سازند.

د) تشویق فرزندان به فراگیری علم

حضرت فاطمه (س) از همان آغاز کودکی فرزندانش، غیر از اینکه عبادت خدای تعالی را در روح و روان آن‌ها تثبیت کرد، به آن‌ها علم آموخت و آن‌ها را برای کسب معارف تشویق و برای فراگیری علم، آماده می‌کرد. به‌عنوان مثال، به فرزندش امام حسن (ع) که هفت‌ساله بود می‌فرمودند:

«به مسجد برو، آنچه را از پیامبر اکرم شنیدی فراگیر و نزد من بیا و برای من بازگو کن.»(9)

پی‌نوشت‌ها:

(1) Humanism

(2) وصیت‌نامه‌ی سیاسی‌الهی امام‌ خمینی (ره)، ص 4.

(3) Feminism

(4) سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 14.

(5) مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏15، ص 181.

(6) بحار الانوار، ج 43، ص 286.

(7) کشف الغمه، ص 49 و ینابیع الموده، ص 93.

(8) بحار الانوار، ج 97، ص 20.

(9) نگاهی بر زندگی حضرت فاطمه (س)، ص 64.

منابع:

(1) فلسفه‌ی زن بودن، سید محمد خامنه‌ای، تهران، نشر بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ دوم، 1387.

(2) زن آن‌گونه که باید باشد، اصغر طاهرزاده، اصفهان، نشر لُب‌المیزان، چاپ اول، 1387.

(3) سیره و سخن فاطمه (س)، علی کریمی جهرمی، قم، نشر راسخون، چاپ اول، 1380.

(4) نگاهی بر زندگی حضرت فاطمه (س)، محمد محمدی اشتهاردی، قم، مؤسسه‌ی تحقیقات و نشر معارف اهل‌البیت (ع)، چاپ اول.

نویسنده:حجت‌الاسلام والمسلمین مصطفی عزتی

 3 نظر

از سقیفه تا عاشورا

13 آبان 1393 توسط خاكستر

بعد از رحلت حضرت رسول اکرم، تحولاتی در جامعه‌ی اسلامی در دو سطح خواص و عوام اتفاق افتاد که می‌توان از آن به‌عنوان انحراف یاد کرد.


بعد از رحلت رسول خدا، سه آزمون بزرگ الهی برای خواص و امت پیامبر پیش آمد. آزمون اول ولایت‌پذیری، آزمون دوم توسعه‌ی جامعه‌ی اسلامی و آزمون سوم توزیع عادلانه‌ی درآمد‌های بیت‌المال بود. درباره‌ی آزمون اول باید گفت که مردم ابتدا در غدیر با پیامبر بیعت کردند، اما بعد از رحلت ایشان از همان روز اول بنای مخالفت گذاشتند و برای این کار هم دو بهانه مطرح کردند. یک بهانه این بود که نظام قبیلگی نمی‌خواست خلافت در میان خاندان بنی‌هاشم ادامه یابد و رسالت را برای آنان کافی می‌دانست. بهانه‌ی دوم آن‌ها هم این بود که می‌گفتند ما می‌خواهیم اسلام به‌صورت تساهل و تسامح ادامه یابد و عقیده داشتند که اگر علی (ع) خلافت را برعهده گیرد، مردم را به همان مسیری‌ هدایت می‌کند که رسول خدا هدایت می‌کرد که البته هر دو این بهانه‌ها باطل است.
بنیان این لغزش این بود که آنان ولایت آسمانی اهل‌بیت را قبول نداشتند و عقیده داشتند که نسل رسول خدا نسلی زمینی و ولایت ایشان رأیی شخصی بود و رأیی نبود که از طرف خدا به حضرت رسول رسیده باشد. همچنین معتقد بودند که انتخاب و انتساب الهی مطرح نبود و هرچه بود نظر شخصی رسول خدا بود. پس یکی از آفاتی که انقلاب دینی را بعد از رحلت رهبر الهی آن تهدید می‌کند، این است که دیگران اعتقاد داشته باشند خلیفه‌ی برحق و ولی خدایی که جانشین امام اول است، توسط خداوند انتخاب نشده و بهتر است معیارهای الهی کنار گذاشته شوند.
لغزش دوم این بود که آن‌ها می‌خواستند فتوحات انجام دهند و کشورهای دیگر را فتح و مردم آن‌ کشورها را به اسلام دعوت کنند. فتوحات انجام شد و آنان ایران، عراق، مصر، سوریه و اردن را فتح کردند. به دنبال فتوحات پی‌درپی، رشد اقتصادی نیز به وجود آمد، اما آن‌ها فرهنگ استفاده از ثروت را در جامعه‌ نداشتند و نمی‌دانستند کار درست چیست. عده‌ای مثل اهل‌بیت و یاران ایشان، این ثروت‌ها را صرف تولید بیشتر و انفاق کردند، اما بقیه‌ی افراد پول‌ها را صرف تکاثر، ذخیره و تجمل‌گرایی کردند. در پی این لغزش بود که اشرافیت اتفاق افتاد.
لغزش سوم این بود که این افراد درآمد خزانه‌ی بیت‌المال را که ‌باید میان همه به‌صورت مساوی تقسیم می‌شد، به‌صورت نامساوی تقسیم می‌کردند. مثلاً گفتند مهاجرانی که در جنگ بدر شرکت داشتند، پنج‌ هزار درهم بگیرند و کسانی که جزء انصار هستند و در جنگ بدر شرکت کرده‌اند، چهار هزار درهم دریافت کنند و همین‌طور درآمدها را کاهش دادند تا به 25 درهم رسید که برای مردم عادی مدینه بود و این‌گونه اختلاف طبقاتی نیز به وجود آمد.
به دلیل نپذیرفتن و کنار گذاشتن ولایت امام علی (ع)، که یک انسان متعالی بودند و می‌توانستند برای جامعه‌ی اسلامی گره‌گشا باشند، چنین مشکلاتی به وجود آمد. ایشان می‌توانستند آنان را راهنمایی کنند که چگونه باید از ثروت فتوحات بهره برد و آن را عادلانه توزیع کرد، اما نبود ایشان باعث بروز مشکلات فرهنگی و ارزشی بسیاری در جامعه‌ی اسلامی شد. آن‌ها به علت اینکه معلم نداشتند، به اشتباه افتادند و بدعت‌های زیادی را وارد دین کردند. اختلاف طبقاتی هم موجب شد که ارزش‌ها زیر سؤال رود. حتی نزدیک به دوران خلیفه‌ی سوم، اشرافیت بسیاری از اصحاب را نیز به خود جذب کرده بود و دیگر کسی برای ارزش‌ها دل نمی‌سوزاند.
در دوران بنی‌امیه هم وضعیت چنین بود و همچنان نخبگان ارزشی جامعه خانه‌نشین بودند. آرام‌آرام زرسالاری، ثروت‌های بادآورده و دنیاطلبی، ابتدا بین خواص و سپس میان عموم مردم، پدید آمد. دنیا دیگر به‌عنوان یک ارزش تلقی می‌شد و جامعه به سمت دنیاگرایی پیش می‌رفت. در چنین شرایطی به حق عمل نمی‌شد و نهی از باطل نیز صورت نمی‌گرفت. در زمان واقعه‌ی عاشورا، مردم با اینکه تشخیص می‌دادند که امام حسین (ع) برحق است، ایشان را همراهی نکردند و به سمتی جذب شدند که پول و جاه و جلال بیشتری وجود داشت.

حضرت علی (ع) در دوران حکومت خود، در جهت اصلاح جامعه‌ی اسلامی اقداماتی را به انجام رسانید و ایشان در زمان حکمرانی خویش، مترصداصلاحاتی در جامعه‌ی مسلمین بودند


امیرالمؤمنین (ع) در دوران حکومت خود، سه کار اساسی انجام دادند. اولاً هدف خود را این قرار دادند که حتی برای دوران کوتاهی هم که امکان دارد، الگویی از جامعه‌ و حکومت نمونه‌ی اسلامی را به منصه‌ی ظهور برسانند که ثابت کند اسلام و دین جامع است و می‌تواند حکومت داشته باشد. بنی‌امیه مردم را متوجه کرده بودند که شما به ما نیاز دارید. بنی‌امیه سرشت مستکبری داشتند و قبل از بعثت رسول خدا، مکه در اختیار آنان بود و دوباره آنان روی کار آمدند. همین زمان، ابوسفیان سر قبر حمزه سیدالشهدا رفت و گفت تو برای چیزی با ما جنگیدی که عاقبت به دست ما رسید.
انگار بنی‌امیه می‌خواستند به جامعه بفهمانند که حکومت دینی نمی‌شود، دین نمی‌تواند حکومت را اداره کند، بُعد اجتماعی ندارد و فقط برای زندگی فردی خوب است. اما امیرالمؤمنین (ع) در چهار سال حکومت ‌خود، می‌خواستند این نظریات را ابطال و تلاش کنند حکومت اسلامی ادامه پیدا کند، اما دیگران اجازه ندادند. اما امیرالمؤمنین این نظریه را توسط سه کارکرد ابطال کردند. فرمودند که تمام کارگزاران فاسد اموی باید حذف شوند و همه را هم عزل کردند. دوم اینکه دستور دادند بیت‌المال باید مساوی تقسیم شود و سوم اینکه حدود الهی در دادگاه و قوه‌ی قضاییه باید یکسان جاری شود و نباید عده‌ای استثنا باشند.
این سه کار را که انجام دادند، بسیاری از افراد اعتراض کردند. وقتی حاکمان یک جامعه‌ اصلاح شوند، مردم هم آرام‌آرام به‌شکل حاکم جدید اصلاح‌شده درمی‌آیند. به همین دلیل گفته‌ شده که معمولاً مردم به حاکمان خود شبیه می‌شوند. امیرالمؤمنین می‌فرمود که حاکم نباید ظالم، فاسد و ستمگر باشد و همین دستور کم‌کم و به‌صورت طبیعی جامعه را به سمت ارزش‌ها سوق می‌داد. همچنین وقتی در دادگاه و قوه‌ی قضاییه حدود الهی را یکسان جاری می‌کردند، خاطیان و ستمگران و ظالمان می‌ترسیدند و به خود اجازه‌ی ظلم و تجاوز به حقوق دیگران را نمی‌دادند و این موضوع موجب اصلاح جامعه می‌شد.
وقتی هم که ثروت درست جابه‌جا می‌شد، هم مستضعف از استضعاف درمی‌آمد و هم ثروت کسی که وضع مال خوبی داشت، تهذیب می‌شد. حضرت علی (ع) برای این سه کار بسیار پافشاری کردند.
اما دشمنان سه جنگ جمل، صفین و نهروان را علیه ایشان برپا کردند تا اجازه ندهند که حضرت کار خود را پیش ببرند. جنگ جمل را جاه‌طلبان و جنگ صفین را بنی‌امیه برپا کردند که می‌خواستند حکومت را به دست گیرند و طلحه و زبیر هم فریب آن‌ها را خورده‌ بودند. بعد از جنگ صفین، که بسیار طول کشید و جامعه به آرامش نرسید، نهروانی‌ها گفتند ما نه طرفدار علی (ع) هستیم و نه طرفدار معاویه، ما قرآن را می‌خوانیم و براساس آن حکومت تشکیل می‌دهیم و خود حکومت می‌کنیم. این‌گونه دوباره آشوب دیگری به راه انداختند و حکومت حضرت علی را تضعیف کردند و ایشان را به شهادت رساندند.
با همه‌ی این شرایط، حضرت علی (ع) الگویی از حکومت دینی را به نمایش گذاشتند، گرچه فروغ این الگو در تاریخ زود از بین رفت، اما یاد آن در دل‌ها ماند و مسلمانان فهمیدند که حکومت نمونه همان حکومت پیامبر (ص) و علی (ع) است. غیرمسلمانان، مسیحی‌ها و افراد اهل سنت مثل ابن‌ابی‌الحدید حضرت علی (ع) را ستودند.

پس از امیرالمؤمنین (ع) جامعه به سمت‌وسویی حرکت کرد و تغییراتی در جامعه پدید آمد


بعد از حضرت علی (ع)، شرایط جامعه امام حسن (ع) را وادار کرد که با معاویه صلح کند و حضرت به دو علت صلح را پذیرفت. علت اول این بود که یاران ایشان تاب جنگیدن نداشتند و اگر می‌جنگیدند، شیعیان از بین می‌رفتند و علت دوم این بود که حتی اگر شیعیان می‌جنگیدند و به شهادت هم می‌رسیدند، اثر قیام و شهادت آن‌ها توسط فریبکاری‌های معاویه از بین می‌رفت. معاویه چهره‌ی پوشالی خود را نشان می‌داد و از لوای اسلام استفاده می‌کرد و اگر شیعیان هم شهید می‌شدند، برخلاف روز عاشورا، خون آن‌ها اثر‌گذار نمی‌شد.
بنابراین امام حسن (ع) با صلح خود زمینه را آماده کرد که مشت بنی‌امیه باز و شیعه حفظ شود. ایشان می‌خواستند روزی قیام کنند که قیام تأثیرگذار باشد. بعد از صلح امام حسن، مشت بنی‌امیه باز شد و آنان عملاً اعلام کردند که به دنبال اجرای دین نیستند و فقط می‌خواهند حکومت کنند. آن‌ها همچنین در هنگام حکومت خود، به مردم ظلم می‌کردند. این مسائل مردم را متوجه کرد که این افراد به دنبال دین نیستند.
حال این سؤال پیش می‌آید که چرا جامعه به این سمت رفت. پاسخ این است که وقتی جامعه به سمت دنیا و ارزش‌های دنیایی سوق پیدا کرد و سبک زندگی مادی حاکم شد، طبیعتاً انگیزه و عشق به جهاد و شهادت‌طلبی از بین رفت. این افراد شهادت‌طلبی را خسارت می‌دانستند و می‌ترسیدند چند سال زودتر از دنیا بروند. آن‌ها می‌خواستند بیشتر زندگی کنند، بیشتر بخورند و از زندگی بیشتر لذت ببرند.
در صورتی که زمان رسول خدا چنین حالتی بین مردم وجود نداشت و علاقه‌ی همه این بود که زودتر به سرای آخرت و بهشت برسند. اما در آن زمان اعتقاد مردم به بهشت، جهنم و درستی ارزش‌ها سست شده بود. مثلاً می‌گفتند نماز و روزه و زیارت را قبول داریم، اما واقعیت این است که دنیا را دنیاداران باید اداره کنند و بنابراین باید با آن‌ها مصالحه و معامله کرد.
حتی عقیده داشتند که اگر آن‌ها اهل گناه هم هستند، ما نباید بر آنان و خودمان درباره‌ی احکام اسلامی سخت بگیریم. مثلاً می‌گفتند ربا یا گران‌فروشی اشکالی ندارد، خلاف نیست و فقط نوعی زیرکی است. بنابراین این‌گونه فکر آن‌ها عوض شد و زمینه برای شهادت امام حسین (ع) آماده گردید. امام حسین (ع) می‌فرمایند: «الناسعبید الدنیاو الدین لعق علی السنتهم»، در حالی که مردم طوری شده‌اند که واقعاً دین ندارند و بنده‌ی دنیا هستند و دین‌داران واقعی بسیار کم هستند.


وضعیت و مختصات جامعه‌ی اسلامی در محرم سال 61 هجری چگونه بود


در سال 61 هجری، جامعه‌ی اسلامی به جایی رسیده بود که اولاً امر ‌به ‌معروف و نهی ‌از منکر از جامعه رخت بربسته بود و حتی خواص و متدینین جامعه هم امر ‌به ‌معروف و نهی ‌از منکر نمی‌کردند. ثانیاً همه عقیده داشتند که دین از سیاست جداست، دین ما باید فردی باشد و در عرصه‌ی سیاست نباید به دنبال دین باشیم و سیاست را باید به دنیاداران واگذار کنیم. سومین خصوصیت جامعه‌ی آن زمان این بود که نباید این همه درباره‌ی مفاسد اخلاقی سخت‌گیری کنیم و کاری به کار دیگران داشته باشیم. همچنین مردم معتقد شده بودند که می‌توان در دل، امامان برحق و انسان‌های متعالی را دوست داشت، اما در عمل خلاف آنان رفتار کرد. بنابراین افرادی وجود داشتند که حقایق را در مقام ذهنی می‌پذیرفتند، اما در مقام قلبی به آن باور نداشتند و باورها در جامعه سست شده بود. اسلام، دین، نماز، روزه و حج وجود داشت، اما پوک و توخالی بود و هیچ بطنی نداشت. دین مردم در دل‌ها وارونه و جامعه از دین و ایمان واقعی تهی شده بود.
شاخصه‌ی دیگر آن زمان این است که معارف اسلامی را به تأویل بردند و به‌صورت وارونه معنا کردند و جلوه دادند. امام حسین (ع) را شهید کردند و بعد گفتند که ایشان و یارانشان مسلمان نبوده و خارجی بودند و ما باید بر کشته‌های خود نماز بخوانیم و آن‌ها را دفن کنیم و لشگر حسین (ع) را رها کنیم. جامعه‌ی اسلامی هم این موضوع را پذیرفت و عده‌ای از مسلمانان کوفه هم این کار را انجام دادند. خیانت در این جامعه کاری عادی و سبکی از زندگی شده بود. همچنین وفای به عهد و پیمان در جامعه کم و قساوت قلب در آن زیاد شده بود؛ یعنی می‌دیدند راهی که حسین‌بن‌علی (ع) انتخاب کرده راه درست است، ولی توان حرکت نداشتند، زیرا قلب آن‌ها بیمار شده بود.


حضرت سیدالشهدا (ع) برای اصلاح امت حضرت رسول اکرم (ص)، در جهت مبارزه با بعضی از رویه‌های حاکم بر جهان اسلام قیام نمودند


از کلمات و روش امام حسین (ع) مشخص می‌شود که حضرت برای اصلاح جامعه تلاش کردند و اصلاح جامعه را در احیای امر ‌به ‌معروف و نهی ‌از منکر می‌دیدند. ایشان این کار را انجام می‌دادند، اما برای اصلاح جامعه‌ی آن زمان فقط دو راه وجود داشت. یک راه تشکیل حکومت و راه دوم شهادت بود. مردم آن زمان می‌فهمیدند که تشکیل حکومت توسط حسین‌بن‌علی (ع) می‌تواند جامعه را اصلاح کند، اما معتقد بودند که ایشان موفق نمی‌شود و به همین دلیل، ایشان را یاری نکردند، اما آن‌ها این موضوع را نمی‌فهمیدند که خون حسین‌بن‌علی هم می‌تواند جامعه را اصلاح کند.
به همین دلیل، امام حسین (ع) فرمودند که «هرکس به من ملحق شود، شهید می‌شود و هرکس به من ملحق نشود به پیروزی نمی‌رسد.» بسیاری از افراد نفهمیدند که چه اتفاقی افتاد، اما غروب روز یازدهم وقتی حضرت زینب (س) از گودی قتلگاه می‌گذشتند و با رسول خدا صحبت می‌کردند، ‌فرمودند: «ای رسول خدا، این همان نوه‌‌ی توست که با خاک و خون برای خود کفن درست کرده و اعضای بدن او قطعه‌قطعه شده است.» بنابراین امام حسین (ع) ایمان دینی را زنده کردند.
ما یک تمدن داریم، یک حکومت و یک فرهنگ. تمدن در این تعریفی که من ارائه می‌دهم بُعد رشد مادی یک جامعه است، حکومت نهاد و سازمانی است که عدالت را در جامعه تأمین و برقرار می‌کند و فرهنگ عبارت است از ارزش‌ها، احکام و اعتقادات که هسته‌ی مرکزی فرهنگ، اعتقادات است که اگر سست شود، ارزش‌ها، احکام و سنت‌ها هم از دست می‌رود. امام حسین (ع) با قیام خود، اعتقادات را محکم کردند و اجازه ندادند که باور به رسالت رسول خدا و نبوت ضایع شود. بنی‌امیه می‌خواستند اعلام کنند که دیگر اندیشه‌ی توحید و نبوت برمبنای اسلام باطل است و باید به دوران جاهلیت و بت‌پرستی بازگردیم، اما امام حسین‌ (ع) با بیدار کردن ارادت مردم به خدا و رسول اجازه ندادند که کسی جرئت انجام چنین کاری را پیدا کند.
این‌گونه بسیاری از ارزش‌ها و احکام اسلامی هم از دل همین اعتقادات جوانه زد. وقتی فرهنگ اسلامی ماند، زمینه برای حکومت و تمدن اسلامی نیز فراهم شد؛ یعنی از دل دینِ اسلام، حکومت اسلامی و از دل حکومت اسلامی تمدن اسلامی جوانه ‌زد. امام حسین (ع) این اعتقادات را بعد از شهادت خود، فوراً در دل‌ها زنده کردند.
این قیام فقط یکی از تأثیرات شهادت امام حسین (ع) در تاریخ است که در کوتاه‌مدت مشخص شد. اما تأثیر مهم دیگر، احیای تشیع در کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت بود. تشیع همان اعتقاد به اسلام ناب است که علاوه بر ایمان به توحید و نبوت، سنت‌ها و ارزش‌های الهی را برمبنای اسلام اصیل به جامعه ارائه می‌دهد. امام حسین (ع) با قیام و شهادت خود اجازه ندادند که تشیع نابود شود، به‌طوری‌که بعد از آن در کوتاه‌مدت قیام مختار و قیام توابین رخ داد و در میان‌مدت سنت‌های عزاداری مرسوم و عزاداری تبدیل به یک نهضت فرهنگی در تاریخ شد.
حتی زمان متوکل که می‌خواستند قبر سیدالشهدا را شخم بزنند، شاهدی گفت که بنی‌عباس از اینکه نتوانستند در واقعه‌ی کربلا و ریختن خون امام حسین با بنی‌امیه مشارکت کنند، پشیمان هستند و به همین دلیل می‌خواهند قبر آن حضرت را شخم بزنند. آن زمان در میان مسلمانان و شیعه این کار بسیار منفور و در مقابل، عزاداری سیدالشهدا و زیارت ایشان در تاریخ بسیار باب شده بود و به همین دلیل، خلیفه‌ی بعدی سریع آن مکان را احیا کرد و آنجا مأمن شیعیان گردید. سپس تشیع مدام گسترش پیدا کرد و حکومت‌هایی مثل آل‌بویه و صفویان به وجود آمدند و در بلند‌مدت حکومت شیعه باقی ماند تا حکومت اسلامی ایران از دل این فرهنگ سر برآورد.
ما با نام سیدالشهدا این حکومت را به نتیجه رساندیم. با حماسه‌ی حسینی انقلاب کردیم، با حماسه حسینی جنگ را پیش بردیم و هم‌اکنون با حماسه‌ی حسینی می‌خواهیم تمدن اسلامی را احیا کنیم.
درست است که به بسیاری از ارکان اسلام عمل نمی‌شود، کمااینکه در زمان امیرالمؤمنین علی (ع) هم عده‌ای اجازه نمی‌دادند که احکام اسلام اجرا شود، اما خمیرمایه‌ی حکومت انقلابی این پتانسیل را در خود دارد که به مرور زمان، به همه‌ی ارکان اسلامی عمل کند. می‌توان گفت در حال حاضر، انقلاب شیعیان لبنان و آنچه در عراق و یمن اتفاق می‌افتد، مرهون خون سیدالشهدا و تأثیر تاریخی آن عمل است.

ما در شرایط کنونی باید کارهایی انجام دهیم که جامعه‌ی ما نیز دچار ویژگی‌ها و رویه‌های انحرافی و غلط جامعه‌ی بعد از رحلت حضرت رسول (ص) نشود


باید اشتباهات آن جامعه‌ی پنجاه‌ساله را شناسایی کرده و با دید جامعه‌شناختی آن را بررسی کنیم و اجازه ندهیم آن اشتباهات دوباره تکرار شود. همچنین باید ولایت‌پذیر باشیم و اجازه ندهیم که ضدیت با ولایت فقیه و مخالفت در تصمیم ولی‌فقیه در جامعه رواج پیدا کند، زیرا این‌گونه آرام‌آرام جامعه معلم خود را گم می‌کند و به جاهلیت روی می‌آورد.
نکته‌ی بعدی این است که در کنار پیشرفت، باید به عدالت هم توجه کنیم و این‌گونه نباشد که عدالت را بگذاریم برای بعد و اول به توسعه بپردازیم، زیرا نتیجه‌ این می‌شود که عده‌ای از افراد خوب جامعه جذب ثروت می‌شوند و رفتار خوب خود را از دست می‌دهند و جامعه به بی‌غیرتی دینی مبتلا می‌شود. به نظر من، ما باید به سه آزمایشی که در صدر اسلام برای خواص پیش آمد و به عوام هم سرایت کرد، بیشتر توجه کنیم و نسبت به ولایت مطیع باشیم و نسبت به خدا اخلاص و نسبت به مردم صداقت داشته باشیم.
یکی از اصحاب بزرگ رسول خدا به نام عبدالله اوف، بعد از ایشان ثروتمند شد. او در 25سالگی مسلمان شده و از مکه به مدینه هجرت کرده بود و در جنگ‌های صدر اسلام حضور داشته و تبدیل به شخصیت بزرگی شده بود؛ به‌طوری‌که بعد از رسول خدا خلیفه‌ی دوم شش نفر را معرفی کرده بود که بعد از او یکی از آنان خلیفه شود و عبدالله اوف یکی آن شش نفر بود و خلیفه گفته بود که اگر رأی شما نصف شد، هر گروهی که عبدالرحمن در آن است، رأی آن مقدم است. عبدالرحمن اوف با این ویژگی‌ها به ثروت‌اندوزی مبتلا شد. روزی رزمنده‌ای از شام به خانه‌ی او آمد و گفت ما در جبهه‌ها زندگی ساده‌ای داریم و برای شهادت به جبهه می‌رویم، در حالی که تو زندگی مرفه و آرامی داری. ایشان در جواب گفت که ما در زمان رسول خدا به سختی‌ها آزمایش شدیم، صبر کردیم و دین خود را نگه داشتیم، اما بعد از رسول خدا به راحتی‌ها آزمایش شدیم و صبر از کف ما رفت. این موضوع نشان می‌دهد که مقاومت کردن در مقابل سختی‌ها و دین‌داری کردن آسان‌تر از مقاومت کردن در مقابل راحتی‌هاست.

 1 نظر

آفتاب در مصاف

03 آبان 1393 توسط خاكستر

معرفی کتاب «آفتاب در مصاف»

«آفتاب در مصاف» در مدت کوتاهی بعد از انتشار سه بار تجدید چاپ شد و با استقبال خوب مخاطبان معارف عاشورایی مواجه شد. این کتاب در شش فصل «کلیات»، «امام حسین علیه‌السلام»، «عاشورا»، «یاران عاشورا»، «دشمنان عاشورا» و «زیارات و ادعیه» گردآوری شده است.

در آستانه‌ی ماه محرم، نسخه‌ی الکترونیکی این کتاب در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفت.
کتاب «آفتاب در مصاف» یکی از تازه‌ترین آثار درباره‌ی علل و ابعاد حادثه‌ی عاشورا برگرفته از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی است که از سوی دفتر حفظ و نشر آثار معظم‌له انتشار یافته است  برای دانلود به وبسایت    www.khamenei.ir مراجعه نمایید

 1 نظر

آسیب شناسی دین از دیدگاه امام حسین(ع)

02 آبان 1393 توسط خاكستر

آغازین سخن
هر مکتبی برای سعادت و تکامل انسان برنامه ای از نظر عقیده، اخلاق و عمل ارائه می دهد که به مجموعه آن «دین» گفته می شود. در اصطلاح قرآن کریم دین همان روش زندگی است که در فطرت انسان به ودیعه گذاشته شده است و انسان ذاتاً به آن گرایش دارد، بنابراین هدایت و نجات هر جامعه ای مرهون حفظ و به کارگیری این برنامه های الهی است که تمام ابعاد مادّی و معنوی زندگی بشر را تحت پوشش قرار می دهد.
وقتی جامعه ای بر اساس آرمان های الهی شکل گرفته باشد، امّا بر اساس افکار و ایدئولوژی های مادّی و غیر مذهبی اداره شود، بی تردید ضربات و شکست های جبران ناپذیری را متحمّل خواهد شد که به آن ها عوامل آسیب زا در حوزه دین گفته می شود. منظور از آسیب های دینی عوامل و متغیرّهایی است که موجب می شود دین از محتوای حقیقی خود فاصله بگیرد و دچار انحراف و بی راهه گردد و حاکمیت حقیقی خود را از دست دهد. نگارنده سعی دارد در این نوشتار با رویکرد جامعه شناختی به بیان مهم ترین عوامل آسیب زا در حوزه دین اسلام از منظر حضرت امام حسین(ع) بپردازد امید است که در سال نوآوری و شکوفایی مورد توجه و عنایت پویندگان راه ولایت و سالکان کوی حسین(ع) قرار گیرد.
بدعت و تحریف
اسلام به عنوان کامل ترین دین دارای برنامه های متنوّع زندگی است و در احکام و دستورات خود تغییرات و دگرگونی هایی را پیش بینی کرده است. به همین جهت اهرم هایی را برای پویایی خود در نظر گرفته است، لذا اگر این تغییر و تحوّلات بیرون از حوزه دین بر آن تحمیل گردد، بدعت و تحریف شناخته می شود. واژه بدعت به معنای نسبت دادن عقاید و دیدگاه های جدید به دین است که با مبانی قرآن و سنت معصومین(ع) سازگاری ندارد.(1) امام حسین(ع) ظهور بدعت ها و رواج تحریفات را یکی از مهم ترین عوامل آسیب زا در قلمرو امامت می دانست و معتقد بود که حکومت اموی موجب پدید آمدن بدعت هایی در دین شده است و با تقویت آن ها جامعه مسلمین را به مخاطره انداخته است. زمانی که پایه و اساس دین اسلام به دست نبی مکرم اسلام بنیان نهاده شد، بنی امیّه مخالفت با آن حضرت و دین نوپای او را آغاز کردند، اما با مقاومت پیامبر(ص) و یارانش آنان تسلیم شدند و به اسلام گرویدند، ولی منتظر فرصتی بودند تا دوباره به جایگاه خود برگردند. این فرصت با به خلافت رسیدن عثمان فراهم شد. بدعت در دین یکی از حرکت های تبلیغی امویان بود. از نیمه دوم دوران خلافت خلیفه سوم تا پایان دوران حکومت معاویه به تدریج بسیاری از اصول و ارزش های اسلام تعطیل شد و بدعت هایی در دین پدیدار گشت.
این بدعت ها آنقدر زیاد و آشکار بود که عایشه درباره آن گفت: «پیراهن رسول خدا هنوز نپوسیده ولی تو سنّت او را از بین برده ای!»(2)
عثمان بسیاری از بنی امیه را به قدرت رسانید و به معاویه که از زمان خلیفه دوم به حکومت شام رسیده بود، اختیارات بیش تری داد. معاویه در گام اول به تحریف و واژگون نشان دادن دین در نزد مردم کم اطّلاع اقدام نمود و در تحریفات تا آن جا پیش رفت که وقتی با سپاه خود به صفّین می رفت در بین راه روز چهارشنبه نماز جمعه خواند؛(3) به طوری که حتّی یک نفر نپرسید که بین چهارشنبه و نماز جمعه چه ارتباطی وجود دارد؟!
حکومت معاویه آکنده از انواع انحرافات و خلاف ها در ابعاد مختلف بود. در ایام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا(ص) را ترک کرد؛ وقتی علت را پرسیدند گفت: نام پیامبر(ص) را بر زبان جاری نمی کنم تا اهل بیت او بزرگ نشوند. هم چنین برخی احکام حج را عملاً تغییر داد و موقع احرام بر خود عطر زد.(4)
بیست و پنج سال پس از رحلت پیامبر(ص)، حضرت علی(ع) فرمود: «آگاه باشید که شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت به خوی بادیه نشینی خود بازگشتید و پس از پیوند دوستی و برادری، دسته دسته متفرّق شدید. بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آنرا شکستید و احکام آن را به کار نیستید.»(5)
با وجود آن که حضرت علی(ع) در راه احیای حق و عدالت سختی های زیادی را تحمّل نموده بود، امّا معاویه هم چنان به فتنه گری و آشوب خود ادامه داد. با شهادت حضرت امام علی(ع) و آغاز امامت امام حسن مجتبی(ع) معاویه بهمخالفت و کارشکنی با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعیّت معنوی و اجتماعی آن حضرت واهمه داشت، چندین بار نقشه شهادت کریم اهل بیت(ع) را طرّاحی کرد و سرانجام سبط نبی اکرم(ص) را با زهر مسموم و به شهادت رساند.
در عصر امام حسین(ع) به خصوص در سال های آخر امامت ایشان، بیش تر صحابه پیامبر از دنیا رفته بودند و اکثر مسلمانان این دوره به خصوص در شهرهای تازه مسلمان، نه رسول خدا(ص) را دیده بودند و نه صحابه نیک اندیش و درست کردار پیامبر(ص) را!
بدین روی هر آن چه از طرف خلیفه حاکم و اطرافیان اعمال می شد، به اسم اسلام و دین تجلّی پیدا می کرد و ظهور بدعت ها اصل و پایه دین و تعالیم اصیل آن را مسخ می نمود.
امام حسین(ع) با این واقعیّت تلخ روبه رو بود که اسلام دگرگون شده و هرچه به نام اسلام مطرح و ترویج می شود، کاملاً خلاف اسلام است. اسلام اموی مسلّط است و سلطنت معاویه و یزید هرقدر مجال و قدرت بیشتری می یابد. حقیقت اسلام را بیش تر تحریف می نماید و تحریف مکتب بدترین خطر برای آن است، لذا آن حضرت یکی از دلایل مهم قیام خود را مبارزه با بدعت و احیای سنّت نام برده و در نامه ای که به برخی از بزرگان بصره نوشت، هدف خود را این چنین بیان می کند: «….و انا ادعوکم الی کتاب اللّه و سنّة نبیّه فانّ السّنّة قد امیتت و انّ البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیعوا امری اهدکم سبیل الرّشاد و السّلام علیکم و رحمة اللّه؛(6) من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) دعوت می کنم، زیرا سنت نابود شده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و از من اطاعت کنید، شما را به راه رشد و بالندگی هدایت می کنم، درود خدا بر شما باد!»
در عصر سید الشهدا(ع) وضع اسلام، مسلمانان و حکومت به حدی آشفته و غیر قابل پذیرش شده بود که وظیفه هر مسلمانی اظهار مخالفت و جلوگیری از آن انحراف و سقوط بود.
امام حسین(ع) در قیام پرشکوه خود در صدد برآمد تا چهره واقعی آیین محمّدی و اسلام ناب را به جهانیان معرفی نماید و پیام معنوی قرآن را به تشنگان معارف برساند و از فرهنگ دینی آسیب زدایی کند.
فرقه گرایی
از جمله عواملی که منجر به فروپاشی جامعه الهی انسانی می شود شکسته شدن وحدت و یکپارچگی دین داران در فضای شبهه و تردید است، از منظر امام حسین(ع) حفظ وحدت بهترین شیوه برای سرافرازی جامعه مسلمین و تبیین اسلام ناب محمّدی است. پس از رحلت پیامبراکرم(ص) چنان که خود آن حضرت پیش بینی کرده بود، امت اسلام به لحاظ سیاسی، فکری و عقیدتی گرفتار تفرقه گردیدند و به فرقه های گوناگون تقسیم شدند. هر یک از این فرقه ها مدّعی بودند که تنها مسلک آنان حق است. تاریخ اسلام سرشار از جنگ و جدال های طایفه ای و فرقه ای است و چه بلاها و آسیب هایی که از این رهگذر بر سر اسلام و مسلمانان نیامد!
گوستاولوبون درباره اختلاف مسلمانان و آسیب پذیری جامعه آنان می نویسد: «مسلمانان زمانی که اسلام را قبول کردند، همگی تحت لوای توحید جمع شدند، تمام قوای خود را متوجه بیگانگان نمودند و همین موضوع سبب عمده پیشرفت و کامیابی آنان گردید و هنگامی هم که دشمنی برای پیکار باقی نماند، عادت مذکور مجبورشان ساخت که مانند ایام پیشین (دوره جاهلیت) مشغول جنگ شوند و همان چیزی که موجب ترقّی آنان بود، در اثر عدم رهبری صحیح در عصرهای بعد موجب انحطاط و زوال آنان گردید.»(7)
و این همان چیزی است که سالار شهیدان حضرت ابا عبداللّه (ع) به لشکریان کوفه فرمود: «آگاه باشید پس از این جنگ به شما مهلت داده نمی شود که سوار مرکب مراد خویش گردید. مگر همان اندازه که سوارکار بر اسب خویش سوار است تا این که آسیاب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور سنگ آسیا مضطربتان گرداند.»(8)
از این کلام گهربار حضرت سیدالشهدا(ع) چنین استنباط می شود که مخالفت با امامی که مردم را به معروف فرا می خواند و از منکر نهی می کند و اراده اصلاح جامعه را دارد جز خواری و ذلّت و آسیب پذیری نتیجه ای نخواهد داشت.
شکستن حرمت احکام اسلام
از جمله آسیب هایی که می تواند فرهنگ یک جامعه را مورد تهاجم قرار دهد و شالوده آن را تخریب نماید، شکسته شدن حریم هاست که این امر موجب بی اعتمادی و تزلزل در باورها می شود. امویان پس از نفوذ در دستگاه های اجرایی، اقتصادی و سیاسی جهان اسلام، عملیات استحاله را آغاز کردند. یکی از مهم ترین روش های استحاله آنان شکستن حرمت احکام اسلامی از طریق رواج فساد اخلاقی، اقتصادی، اداری و تحریک احساسات مسلمانان بود. سرور عاشوراییان بر این نکته تأکید می کند و می فرماید: «این قوم بنی امیّه، طاعت و سرسپردگی شیطان را پذیرفته اند و از طاعت خدای رحمان سربرتافته اند، در زمین فساد کرده اند، حدود الهی را تعطیل نموده میگساری می کنند و اموال فقیران و محرومان را به خود اختصاص می دهند و من از هر کس دیگر به یاری دین و عزّت بخشیدن به شریعت خداو جهاد در راه او شایسته تر هستم. باشد که سخن خداوند برترین سخنان است.»(9)
نفی اندیشه ها و ارزش ها
انحرافات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در جامعه اسلامی با رحلت پیامبر(ص) آغاز شد و روز به روز گسترش یافت. در عصر عثمان ارزش های اسلامی و معنوی یکی پس از دیگری جای خود را به معیارهای مادّی و جاهلی داد و این روند انحرافی در اواخر عمر معاویه به اوج خود رسید. با حاکمیّت یزیدبن معاویه، مبارزه با مبانی و ارزش های اسلامی شکل علنی به خود گرفت. امام حسین(ع) درپاسخ مروان که از آن حضرت برای یزید بیعت می خواست، فرمود: «انّا للّه و انّا الیه راجعون و علی الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّة براعٍ مثل یزید؛(10) وقتی امت گرفتار شخصی مانند یزید شود، فاتحه اسلام خوانده شده است.»
شهید مطهری(ره) در این زمینه می گوید: «فرق است بین خلیفه ای که شخصاً ناصالح است ولی امور را درست می چرخاند و بین خلیفه ای که وجودش علیه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسین(ع) مشکل عمده این بود که مدار خلافت اسلامی تبدیل به سلطنت جائرانه، ظالمانه، مترفانه و فاسقانه شده بود و اگر امام حسین(ع) قیام نمی کرد، خطر این بود که بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالک فتح شده برچیده شود.»(11)
از بین رفتن روحیه حق گرایی
سکوت در برابر انحرافات و مفاسد از مهم ترین عوامل آسیب زا در پیشرفت معنوی یک جامعه است که روحیه حق گرایی را به طور کلی از بین می برد. هنوز نیم قرن از ارتحال پیامبر عظیم الشأن نگذشته بود که حوادث ووقایعی پیش آمد که تصوّر آن هم استخوان سوز است.
ظهور و بروز جریان جعل حدیث، سازمان دهی جریان های اعتقادی و انحرافی و احیای ارزش های قومی و قبیله ای و بسنده کردن به آن چه که از طرف بنی امیّه به اسم اسلام به خورد جامعه داده می شد، از نمونه های بارز از بین رفتن روحیه حق گرایی بود.
سکوت در برابر بی عدالتی ها و کفر و شرک در حدّی بود که یزید بن معاویه به راحتی توانست افکار کفرآمیز خود را که حاکی از عدم ایمان و باور قلبی حتّی به رسالت حضرت ختمی مرتبت بود، بر زبان جاری سازد. او گستاخانه همه باورها و اعتقادات دینی را به بازی گرفت و کسی هم در برابرش دم بر نمی آورد. امام حسین(ع) در مورد چنین عامل آسیب زا فرمود: «جدّاً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی ها آشکار گردیده و نیکی ها و فضیلت ها از محیط ما رخت بر بسته است. مردم در زندگی پست و ذلّت باری به سر می برند و صحنه زندگی همچون چراگاهی سنگلاخ و کم علف به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شده است! آیا نمی بینید که دیگر به حق عمل نمی شود و از باطل خودداری نمی شود؟! در چنین وضعی جا دارد که شخص با ایمان، مشتاق دیدار پروردگار باشد. در این محیط ذلّت بار و آلوده مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی و ملال نمی دانم.»(12)
ستم پذیری
تن به ستم دادن آسیب مهمی برای دین داری مردم است. ستم پذیری موجب می شود که جبّاران و ستمگران بر جامعه حاکم شوند، امّا اگر انسان ها با عزّت زندگی کنند، قطعاً خط سیر جامعه سر از ستم و بی عدالتی در نمی آورد.
سالار شهیدان می فرماید: «آن چه جبّاران را بر شما مسلّط نموده است این است که شما از مرگ گریزانید و به این زندگی ننگین ناپایدار دل خوش نموده اند. مردم ضعیف را تسلیم آنان کرده اید، جمعی برده وار بی اراده و مقهور هستند و گروهی گرسنه و مغلوب و ستمگران به دلخواه در امور مملکت تصرّف می کنند. شگفتا که سرزمین اسلام قبضه کسانی است که یا خائن و یا ستمکار هستند یا باجگیرند و نابکار و یا بی رحم و بی انصاف.»(13)
حضرت اباعبداللّه(ع) خطاب به حرّ بن یزید ریاحی فرمود: «این خواری و ذلّت برای تو بس است که زنده بمانی و مورد ستم و تجاوز قرار بگیری و نتوانی از حق خود دفاع کنی.»(14)
استفاده ابزاری از دین
یکی دیگر از آسیب های دین از منظر حضرت سیدالشهداء(ع) استفاده ابزاری از دین است. کسانی که برای دست یافتن به مقاصد و منافع خویش به دین پناه می برند و آن را ابزاری جهت نیل به مقصود قرار می دهند و اعمال درست و نادرست خود را با رنگ و آب به دین نسبت می دهند، بستر دین را دچار آسیب و آفت می کنند. سخن فرزدق (شاعر) به سالار شهیدان این حقیقت را تأیید می کند. وی می گوید: از کوفه بازگشتم که امام حسین(ع) مرا دید. پرسید: ای ابا فراس از مردم کوفه چه خبر؟ گفتم: «قلوبهم معک و سیوفهم مع بنی امیّة؛(15) دل های مردم با توست، امّا شمشیرهایشان با بنی امیّه و علیه توست.»
امام حسین(ع) در جواب من فرمود: «آری! این سخن حقی است که تو از روی صداقت و راستی می گویی، زیرا مردم بردگان دنیا هستند و دین لقلقه زبان آن هاست! حمایت آنان از دین تا آن جاست که زندگی ایشان همراه با رفاه و آسایش باشد و آن گاه که در بوته امتحان قرار گیرند، دین داران کم هستند.»(16) در این بیان حضرت ابا عبداللّه(ع) باصراحت، بحث استفاده ابزاری از دین و سپر قرار دادن دین را مطرح نموده و رد کرده است.
جاه طلبی
از منظر امام حسین(ع) جاه طلبی یکی از رذایل اخلاقی است که اگر بذر آن در نهاد انسان جوانه بزند بشر ایمان و اعتقاد حقیقی خود را از دست می دهد. حقیقت این است که اولین جرقه های زمینه سازی ولایتعهدی و سپس خلافت یزید که اصلی ترین محور شرارت آفرین بود از جاه طلبی و دلبستگی به ریاست و مقام آغاز شد.
عمر بن سعد ابی وقاص یکی از اضلاع مثلث شوم حادثه کربلاست که در کنار دو ضلع دیگر (یزید و ابن زیاد) به ایفای نقش ناپسند خود پرداخت. گرچه او امتیاز خاص رزمی و نظامی نداشت، ولی به جهت برخورداری از وجهه اجتماعی و مذهبی به عنوان سفیر لشکر در مقابل امام حسین(ع) انتخاب شد. او کسی نبود که حضرت ابا عبداللّه(ع) را نشناسد، بلکه به خوبی آن حضرت را می شناخت و در مرحله اول هم راضی به قبول این مسؤولیت نبود، امّا آنچه او را بر خلاف خِرَدش به وادی جنگ با امام حسین(ع) کشاند، جاه طلبی و ریاست خواهی بود.
سیدالشهدا(ع) در ملاقاتی که با عمر بن سعد داشت، از او پرسید: آیا قصد کشتن مرا داری؟
عمر بن سعد در صدد توجیه کار خود برآمد و گفت: اگر از این گروه جدا شوم، می ترسم خانه ام را خراب کنند.
امام جواب داد: من برای تو خانه می سازم! عمر بن سعد بهانه تراشی کرد و گفت: می ترسم املاکم را از من بگیرند! امام فرمود: بهتر از آن را به تو می دهم. عمر سعد ابن بار نیز بهانه دیگری آورد. امام حسین(ع) در پایان فرمود: مرا می کشی و گمان می کنی که عبیداللّه بن زیاد ولایت ری و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند! گوارای تو نخواهد بود و این عهدی است که با من بسته شده است و تو هرگز به آرزوی دیرینه خودنخواهی رسید. پس هرکاری می توانی انجام بده، زیرا بعد از من روی شادی را در دنیا و آخرت نخواهی دید و می بینم که سرتو را در کوفه بر سر نی می گردانند و کودکان آن را هدف قرار داده و به سویش سنگ پرتاب می کنند.(17)
دنیا طلبی
دنیاطلبی افراد سبب می شود که دین حاکمیت حقیقی خود را از دست بدهد و با آسیب روبه رو گردد. وقتی سایه مبارک پیامبر(ص) از سر مسلمانان کنار رفت، ارزش های اصیل جامعه اسلامی تغییر کرد و اکثر آن ها به فراموشی سپرده شد.
با رحلت حضرت ختمی مرتبت عوامل بسیاری سبب شد تا بعضی از یاران آن حضرت متفرق شوند و یا نومیدانه به انزوا کشانده شوند، به طوری که جامعه رنگ و بوی ارزش های مادی را گرفت و دیگر کم تر نشانی از ایثار و زهد در آن دیده می شد. جریان طلحه و زبیر در زمان خلافت حضرت علی(ع) و نشستن شماری از فرمانده هان و سپاهیان امام حسن مجتبی(ع) همچون اشعث بن قیس و دیگران بر سر سفره رنگین معاویه، نماد جریان تفوّق روحیه دنیاطلبی بر روحیه دینداری و نشان از آسیب پذیری جامعه مسلمین بود. جلوه های ویژه این فرهنگ مادیّت را می توانیم در جریان شکل گیری حادثه عاشورا ملموس تر و عینی تر ببینیم.
و عمق این فاجعه بزرگ را با شفّافیّت هرچه تمام تر احساس نماییم.
دنیاطلبی سبب شده عدّه ای از مسلمانان سرشناس با این که حقانیّت امام حسین(ع) را قبول داشتند و در عین حال توانایی هم داشتند، امّا او را یاری نکردند. یکی از این افراد عبیداللّه بن حرّ جعفی بود. وی با این که می توانست سالار شهیدان را یاری دهد، چنین کاری نکرد. وقتی امام حسین(ع) به منزلگاه قصر مقاتل رسید، خیمه ای دید، سؤال کرد که این خیمه کیست؟ اصحاب گفتند: خیمه عبید اللّه بن حرّ جعفی است امام کسی را فرستاد تا او را به همکاری دعوت کند، اما او جواب منفی داد. پاسخ وی را به محضر امام رسانیدند و آن حضرت خودش نزد او رفت. و پس از سلام فرمود: عبید اللّه تو در عمرت معصیت های زیادی کرده ای. آیا میل داری که با من بیایی و با هم به پیروزی برسیم. عبیداللّه گفت: آقا! من از کوفه بیرون آمدم تا شما را نبینم، چون در غیر این صورت گرفتار می شدم. من نه می خواستم به روی شما شمشیر بکشم و نه می توانستم با شما موافقت کنم، ولی حالا که شما آمده اید من اسبی دارم که مرکب عجیبی است و شاید در کوفه بی نظیر باشد. آن را به شما تقدیم می کنم. شمشیری هم دارم که ارزش آن هزار دینار است، آن را نیز به حضورتان تقدیم می نمایم، ولی مرا معذور بدارید. امام فرمود: من با خود تو کار داشتم، با خود تو، حال که نمی آیی، ما را به شمشیر و اسب شما احتیاجی نیست، ولی به تو نصیحتی می کنم و آن این است: تا می توانی خود را به مکان دوری برسان تا صدای استغاثه ما را نشنوی، زیرا به خدا سوگند! اگر فریاد ما به گوش کسی برسد و به یاری ما نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.(18)
عبیداللّه می گوید: حضرت ابا عبداللّه(ع) به راه افتاد، من نیز به دنبالش بلند شدم و چون نگریستم دیدم بچه های کوچک چهار ساله، پنج ساله، شش ساله و هفت ساله هم به دنبال ایشان آمده اند. دیدم حضرت آرام آرام به هوای آنان راه می رود، یعنی تند نمی رود تا همه بچه ها به ایشان برسند. دیدم که وقتی بعضی بچه ها زمین می خورند، حضرت بر می گشت آنان را بلند می کرد و بغل می کرد و بعد خیلی با آرامش حرکت می کرد.
در این ماجرا عبیداللّه بن حر جعفی در قیافه حسین بن علی(ع) چیزی دیده بود که بعد از این که ختم داستان کربلا را شنید، اختلال روانی پیدا کرد و به نوشته بعضی از تواریخ، خودش را در شطّ کوفه غرق کرد و خود کشی نمود.(19)
نمونه دیگر دنیازدگی خواصّ عمر بن سعد است وی با سپاهی سازمان یافته از طرف عبیداللّه بن زیاد مأمور سرکوب شورش دیلم شد و سپاه او برای حرکت آماده بود، ولی فرمان می یابد که به کربلا برود و کار حسین(ع) را یکسره کند و سپس به ری عزیمت نماید.
تردید مانند خوره به جانش می افتد، تصوّر جنگ با حسین بن علی(ع) و درک عمق فاجعه او را تکان می دهد و سرانجام به عبیدالله می گوید: به جنگ حسین(ع) نمی روم. عبیداللّه به وی پاسخ می دهد که حکومت ری ملغی و دست نیافتنی است. او که دنیای خود را در خطر می بیند، یک روز مهلت می خواهد ودر عین حالی که همه مشاورانش او را از این کار نهی می کنند، سرانجام دین خود را از دست داده و به گمان خود بهشت نقد دنیا را به دست می آورد.
همین عمر در رؤیای لذّت چند روزه حکومت و ریاست با تمام آگاهی که نسبت به قضایا داشت، اولین تیر را به سوی خیام حسین(ع) پرتاب
می کند و به سپاهیانش می گوید: «نزد امیر گواهی دهید که من اولین کسی بودم که به سوی خیمه های حسین بن علی(ع) تیراندازی کردم.»(20)
بسیاری از رؤسا رشوه های فراوان گرفتند و برای حضور در میدان جنگ با حسین(ع) سرقیمت چانه می زدند و شعار: «کم تهب؟ چه مبلغی می دهی؟» را سر می دادند.(21)
به همین دلیل سالار شهیدان در سخنرانی روز عاشورا، وقتی آخرین نصیحت هایش را برای اتمام حجّت به گوش زنگار گرفته آنان می خواند، روی همین عنصر دنیاطلبی به عنوان یک عامل اصلی آسیب زدا در دین، دست می گذارد. او این مردم را خوب می شناخت و عمق نفوذ فرهنگ شجره خبیثه را در جان آنان آزموده بود و بر همین اساس آنان را شیعه آل ابی سفیان خطاب کرده و به خوبی می دانست که رواج این فرهنگ نه تنها دین آنان، بلکه عاطفه، جوانمردی و غیرتشان را بر باد داده است تا جایی که به هیچ قاعده و قانون انسانی اخلاقی پای بند نیستند.(22)
همین دنیاپرستان بودند که وقتی او را به شهادت رساندند، برای گرفتن جایزه از ابن زیاد، بر بدنش اسب تاختند و برای ربودن البسه و زیور آلات خاندان نبوّت و غارت اموالشان، به وحشیانه ترین صورت روانه خیمه ها شدند و پس از غارت آن ها را آتش زدند.(23)
پی نوشت ها:
1. مجمع البحرین، فخرالدین طریحی، ج 4، ص .298
2. تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ج 2، ص .146
3. مروج الذّهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی، ج 2، ص .36
4. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص .464
5. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 192، ص .397
6. سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص .54
7. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص .790
8. مقتل خوارزمی، تحقیق محمد السّماوی، ج 2، ص 8 .7
9. موسوعة الکلمات الامام الحسین، ص .361
10. مأخذ قبل، ج 1، ص .185
11. حماسه حسینی، مرتضی مطهری، ج 2، ص .58
12. سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، ص .180
13. تحف العقول، ابن شعبه حرّانی ص 272 .271
14. لمعات الحسین، محمد حسین حسینی طهرانی، ص .40
15. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص .547
16. سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، ص .180
17. سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، شیخ عباس قمی، ج 3، ص .673
18. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ج 4، ص .307
19. امام حسین(ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، علّامه محمد تقی جعفری (ره)، ص .201
20. مقتل خوارزمی، ج 2، ص .8
21. سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، ص .257
22. نگاهی فلسفی به جریان عاشورا، سجّاد چوبینه، ص .43
23. همان، ص .43

 3 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

تنها‌امیر‌تنهای‌عالم

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • تلنگر
    • سياسي

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس